گنجور

 
سوزنی سمرقندی

همچو خر سر کنم برای ثواب

از پس آنکه گشت بصره خراب

صد هجای خرانه گفته شده است

صد ریگ گیر رانده خر بخلاب

یک هجا را جواب باز نگفت

تا گرفتی ز من که و جو و آب

هجو او راست گویم و نشود

سخن راست مندفع بجواب

خر سر و خرس روی و سگ سیرت

خر گرفته بکول خیک شراب

نسبتش گر بامت عیسی است

خوانده است آیت فلا انصاب

خر سواران لوطیش کردند

پای بی پنجه در دهان رکاب

مالکی مذهبان خرخواره

کرده اند آزمون بسیخ کباب

لبش از هجو در لویشه کنم

تا بخندند زان اولوالالباب

وز دمه چوب میره باسهل

حله ها بافته شتاب شتاب

شد خر پیر و میکشد خس کس

سیم بستانده تا دهد بذناب

وای از آن سر که هست بر سر خر

آدمی را بروز حشر حساب

اگر او آدمیتی زان سر

نکند هندی عذاب و عقاب

گوید این سر مرا عقوبت نیست

گوید ار نیست کیف کان عذاب

نیست این سر کدوی پارین است

نه چنان سر کدوست در پاراب

بجوی مغز نیست در سر وی

خشک مغزیست صرف و جاهل ناب

نیستش فهم و فکر تا گویند

که سخن را معانئی دریاب

خود لبیبی گرفتم او را خر

سخنش بی مزه است قشر و لباب

هجو خر سر چو گفته شد شاید

گه بشویم دهان بمشک و گلاب

تا که مخدوم را ثنا گویم

در رسم زان نسیم خوش بصواب

شاه میرانیان نظام الدین

آن سرشته شده برحمت ناب

صاحب محترم کزو نازند

دین و دولت چو از بنی اصحاب

ملک آرای مشرق و مغرب

برره و رسم خوب ورای صواب

هست صاحبقران اهل هنر

در همه فضل با نصیب و نصاب

رای رخشنده اش آفتاب مثال

کف بخشنده اش از قیاس سحاب

فرو بخت جوانش از بمثل

پیر فرتوت بیند اندر خواب

بشب از خواب ناشده بیدار

پیری او بدل شود بشباب

هست اندر دوات تیره دلش

روشنائی ملک را اسباب

شبه گون قطره ای که از قلمش

بچکد دانه ایست در خوشاب

بخت او جاودان جوان ما را

که بر اینست همت احباب

عمر اعدای او مبادا بیش

زانکه بر آبگیر عمر حباب

تا مآب و مصیر و ملجاء خلق

نبود جز بخالق وهاب

باد ارکان دین و دولت را

سوی او مرجع و مصیر و مآب

خالق از وی بدو جهان خشنود

دعوی خلق را درو ایجاب