خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۸۷
... برخ خوش نظر و عارض بستان افروز
رشک برگ سمن و لاله ی نعمان بودی
بخط سبز و سر زلف سیاه و لب لعل ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۹۱
... چون کنم قطع منازل بی گل رخسار تو
لاله زاری گردد از خون دلم هر منزلی
بر سر کوی غمت هر جا که پایی می نهم
بینم از دست سرشک دیده پایی در گلی
رنگ رخسارت نمی بینم ببرگ لاله یی
بوی گیسویت نمی یابم ز شاخ سنبلی ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۹۲
... مرغ دلم تذرو گلستان عشق شد
بر بوی آنک لاله و ریحان من شوی
اکنون که خضر ظلمت زلف تو شد دلم ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۹۷
... زانک بدنامی درین ره نیست الا نیک نامی
عارضش بین خورده خون لاله در بستانفروزی
قامتش بین برده دست از نارون در خوش خرامی ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
می گفت مگر ملامت از ما بگرفت
چون لاله دلت زاتش سواد بگرفت
از جزع یمن لؤلؤ لالا بفشاند ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۳۶
چون گلرخ ما پرده زعارض بگشاد
شد لاله دلسوخته از مهر چه شاد
سوسن چو ببندگیش اقرار آورد ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۳۸
مانند رخت صبا هر آن لاله که دید
برخواند دعایی و بر آن لاله دمید
چون نسبت غنچه با دهانت کردم ...
جلال عضد » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - فی مدیحۀ پیرحسین
... زعفران را کند اقبال تو ماننده گل
لاله از هیبت تو رنگ معصفر گیرد
به هر اقلیم که آوازه عدلت برسد ...
... همچو دامان بتی در کف دلسوخته ای
لاله برخیزد و دامان صنوبر گیرد
حکم تیغ تو چنان باد که تا عهد ابد ...
جلال عضد » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷
... داس زرین است کاندر مرغزار افتاده است
لاله زرد است کز نیلی سفال آمد پدید
یا مگر مغرب نشیمنگاه عنقا شد کز او ...
جلال عضد » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸
... چراست غالیه بو هر گلی که آرد بار
به شکل لاله نظر کن که گویی افکندند
درون حلقه لعل بدخش مشک تتار ...
... چو آفتاب برین چرخ لاجوردی کار
شده ست تازه مگر خون میان لاله و گل
که هست آب زره پوش و بید خنجردار ...
جلال عضد » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - فی مدح السلطان ابواسحق اناراللّه برهانه
... همیشه تا که به فصل بهار بر جوشد
چو خون دشمن جاه تو لاله از کهسار
چو لطف تو نهد بند رشک بر دل گل ...
... عدوت همچو بنفشه کبود پوشیده
تو همچو نرگس مست و چو لاله باده گسار
به کامرانی و دولت بمان فراوان سال ...
جلال عضد » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - و له فی مدح دلشاد شاه
... ای قد و خد ترا خوانده عروسان خلد
سرو گلستان جان لاله بستان دل
وصف تو گوید همه طوطی خوش نطق جان ...
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۶
... تا که آمد رخ زیبای تو در چشم جلال
بر گل و لاله کنون میل نظر نیست مرا
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۹
... از جهانش چه خبر کاو به جهانی دگر است
بس که از خون دلم لاله خونین بشکفت
هر کجا می نگرم لاله ستانی دگر است
ای طبیب از سر بیمار قدم باز مگیر ...
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۳۲
... نکرد رحم بر احوال زار من اینست
به نوبهار مکن دعوتم به لاله و گل
از آن جهت که گل و نوبهار من اینست ...
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۳۳
... عکس رنگ روی او در چشم من
راست همچون لاله ای برطرف جوست
غنچه حسنش هنوز آبستن است ...
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۳۸
... از کمند و سنان نموداری ست
لاله زار سرشک و روی جلال
از بهار و خزان نموداری ست
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۶۵
... کاو نقش نگار ما ندارد
لاله ز چه سرخ گشت گر شرم
از لاله عذار ما ندارد
خون بار جلال در کنارت ...
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۴۲
... اندرین موسم که از عکس رخ و رشک خطش
گشت جان لاله خون و دامن کهسار سبز
خیز تا عیشی به کام دل برانیم از بهار ...
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۶۴
... خنده معشوق بین و گریه عاشق
لاله حمرا بسان چهره عذرا
لیک درون دلش چو سینه وامق
بر سر لاله شکفته شد گل دو روی
زآن که در آتش بود مقام منافق ...
... من به چنین وجد و حال به بستان
لاله و نسرین مرا ندیم و مرافق
همت مقصدنمای و قطع منازل ...