روز آنست که عالم طرب از سر گیرد
و آسمان کام دل خود ز زمین برگیرد
رایت فتح سر و قد کشد اندر گردون
گلبن باغ سعادت ز ظفر برگیرد
چون عروسان به سر تخت برآید خورشید
در و دیوار جهان در زر و زیور گیرد
ماه در بزم خدیو آید و مجمر سوزد
زهره در مجلس شاه آید و مزمر گیرد
آتش از ناله نی در جگر خشک افتد
سوز در جان ز سماع غزل تر گیرد
چنگ را زهره مجلس بزند اوّل بار
باز بنشاند و بنوازد و در برگیرد
چرخ از ناله خلخال و خم چنبر دف
به سرانگشت صدا حلقه چنبر گیرد
نفخه هایی که زند شمع معنبر هر دم
همچو فردوس جهان نکهت عنبر گیرد
درِ این بزم اگر باز شود بر رضوان
ترک جنّت کند و حلقه این درگیرد
بخت هر ساعتی از بهر وفاق میمون
بر زبان تهنیت شاه مظفّر گیرد
داور دور زمان پیرحسین آن که به بزم
آفتابی ست درخشنده چو ساغر گیرد
گر به خورشید کنم نسبت او نیست عجب
که چو خورشید همه ملک به خنجر گیرد
آن سبک دست گران حمله که در روز مصاف
نُه فلک را به سرنیزه ز جا برگیرد
خسروا عقل تأمّل چه کند در ذاتت
یک تنه ذات ترا عالم دیگر گیرد
شیر از هیبت تو خدمت روباه کند
مور با عون تو چنگال غضنفر گیرد
زعفران را کند اقبال تو ماننده گل
لاله از هیبت تو رنگ معصفر گیرد
به هر اقلیم که آوازه عدلت برسد
باز را زهره نباشد که کبوتر گیرد
جرعه ای جام چو بر خاک سکندر ریزی
آب حیوان مدد از خاک سکندر گیرد
تاجداری که نه خاک در تو افسر اوست
زود باشد که به ترک سر و افسر گیرد
هفت کشور که از این گونه پرآوازه تست
تو مشو رنجه که خود صیت تو کشور گیرد
اختر سعد ز اقبال تو می گیرد فال
گرچه دایم همه کس فال ز اختر گیرد
حکم جزم تو هر آنگه که قدم بفشارد
خاک را باد کند آب ز آذر گیرد
گوی نُه چرخ فلک را چو یکی بیضه مرغ
طایر قدر تو اندر خم شهپر گیرد
من نگویم که خدایی تو ولیکن پیداست
که قضا تخت تو از عرش چه کمتر گیرد
اندرین عهد اگر زنده شود رستم زال
بر سر از خجلت مردی تو چادر گیرد
خسروا بهر نثار تو همی خواست جلال
که شبستان تو اندر زر و گوهر گیرد
درّجی از گوهر دریای سخن کرد نثار
طبع او را سزد ار لطف تو در زر گیرد
هرگز از بهر کسی مدح نگفتم جز تو
خود سخن جز به مدیح تو کجا درگیرد
هر کسی را دهد این دست که نظمی گوید
معنیی آرد و با لفظ برابر گیرد
در ثنای تو کسی نام برآرد که چو من
طرزی از نو بنهد ترک مکرّر گیرد
سحرپردازی کلکم چو ببیند دوران
ای بسا نکته که بر خامه آزر گیرد
تربیت فرما و آنگه سخنم بنگر از آنک
خاک از تربیتت قیمت جوهر گیرد
تا صبا چون به چمن بر گذرد فصل بهار
بوستان را همه در حلّه اخضر گیرد
همچو دامان بتی در کف دلسوخته ای
لاله برخیزد و دامان صنوبر گیرد
حکم تیغ تو چنان باد که تا عهد ابد
سر ز خاقان طلبد باج ز قیصر گیرد
ذات تو جوهر محصول جهان باد عرض
تا عرض بهر بقا دامن جوهر گیرد
دولت و عمر تو پاینده و باقی بادا
تا بدانگه که جهان دامن محشر گیرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره روزی است که شادی و سرور در جهان حاکم میشود. در این روز، خورشید چون عروس بر تخت برمیآید و آسمان و زمین به زیبایی و شکوه آراسته میشوند. در این بزم، ستارهها و ماه به مهمانی میآیند و همه چیز از طرب و شوق لبریز است. شاعر از ویژگیهای بزرگ یک فرمانروای عادلی سخن میگوید که بر کشورش حاکم است و عدالت او در همه جا منتشر میشود. او به ستایش این پادشاه میپردازد و مدح او را تنها هدف و انگیزه خود میداند. در ادامه، شاعر به حاکمیتی اشاره میکند که تأثیر آن بر جهان و تاریخ پایدار خواهد بود و از لطافت و زیبایی دستاوردهای او سخن به میان میآورد. در نهایت، دعا میکند تا عمر این حاکم به درازا بکشد و جهان همچنان زیر سایه عدالت او باشد.
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که دنیا دوباره شادابی و سرزندگی خود را به دست آورد و آسمان آرزوهای دل خود را از زمین بردارد.
هوش مصنوعی: پرچم پیروزی در آسمان برافراشته میشود و بوستان خوشبختی از پیروزی شکوفهها را برداشت میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید مانند عروسها بر تخت قرار میگیرد، تمام دیوارها و فضای جهان را با زینت و زیبایی پر میکند.
هوش مصنوعی: ماه در مجلس سلطانی میدرخشد و درخشش او باعث شعلهور شدن شمعها میشود. زهره نیز در محفل پادشاه حاضر میشود و آواز دلنشینی سر میدهد.
هوش مصنوعی: نالههای نی باعث میشود که آتش در دل خاموشی شعلهور شود و سوز و گداز عشق در جان انسان احساس شود. وقتی غزل نواخته میشود، این احساسات بیشتر و شدیدتر میگردند.
هوش مصنوعی: چنگ که ساز زیبایی است، در ابتدا به آرامی نواخته میشود و سپس با دلگرمی و جذبه در آغوش گرفته میشود تا موسیقیاش به دل شنونده بنشیند.
هوش مصنوعی: چرخ به خاطر نالههای خلخال و صدای چنبر دف به صدا در میآید و به این ترتیب آن را در دست میگیرد.
هوش مصنوعی: شعله های شمع هر لحظه بوی خوشی مانند عطر خوش عنبر را پخش می کند و فضای زیبایی مانند بهشت را ایجاد می کند.
هوش مصنوعی: اگر در این مهمانی باز شود، رضوان (فرشته بهشت) به خاطر زیبایی آن ترک بهشت را خواهد کرد و این در به دور او حلقه میزند.
هوش مصنوعی: هر لحظه، شانس و اقبال به نفع همدلی و خوشبختی بر زبان تبریک گویی به شاه مظفّر جاری میشود.
هوش مصنوعی: داور زمان، پیر حسینی را که در محفل آفتابی میدرخشد، مانند ساغری در دست گرفته است.
هوش مصنوعی: اگر او را به خورشید تشبیه کنم، تعجبی ندارد چون مثل خورشید تمام جهان را با قدرت و تأثیرش تحت کنترل دارد.
هوش مصنوعی: آن مبارز چابک و دلیر که در روز جنگ، نه تنها خود را به خطر میاندازد، بلکه قادر است تا با قدرت و تواناییاش، حتی آسمان را با نیزهاش به چالش بکشد و از جا بکند.
هوش مصنوعی: ای دردمند، عقل تو نمیتواند به عمق ذات تو پی ببرد؛ زیرا خود ذاتات به تنهایی به گونهای است که دیگران آن را درک کنند و معرفت به آن یابند.
هوش مصنوعی: اگر تو با وجود قدرت و عظمتت در کنار ما باشی، حتی شیر هم از ترس تو به خدمت روباه در میآید و مور هم با کمک تو به چنگال شیر در میآید.
هوش مصنوعی: حضور تو موجب رونق زعفران میشود، همانطور که زیبایی تو باعث میشود گل لاله رنگ و لعاب خاصی به خود بگیرد.
هوش مصنوعی: هر جا که خبر عدالت به گوش مردم برسد، هیچ قدرتی نخواهد داشت که جلوی کبوتر را بگیرد.
هوش مصنوعی: اگر جرعهای از جام آب حیات را بر خاک سکندر بریزی، آن خاک از آن جرعه بهرهمند خواهد شد.
هوش مصنوعی: سلطانی که به خاک و ریشهاش اهمیت نمیدهد، به زودی تاج و مقامش را از دست خواهد داد.
هوش مصنوعی: هفت سرزمین که هر یک به خاطر ویژگیهای خاص خود آوازه دارند، تو را نرنجان تا نام و آوازهات در این سرزمینها نیز به جا بماند.
هوش مصنوعی: ستاره خوشاقبالی از برکت تو فال میزند، هرچند که همه افراد همیشه بر اساس ستارهها فال میزنند.
هوش مصنوعی: هر وقت که تو با قدرت بر روی زمین قدم بگذاری، باد به پرواز درخواهد آمد و آب از آتش خواهد گرفت.
هوش مصنوعی: در این بیت به تصویر کشیده شده که چرخش و گردشهای زمان و دنیا مانند یک تخم مرغ کوچک است و مقام و ارزش تو در این دنیا همچون یک پرنده بزرگ است که میتواند در اوج پرواز کند. به عبارتی دیگر، قدرت و عظمت تو فراتر از تمامی نوسانات و تغییرات دنیا است.
هوش مصنوعی: من نمیگویم که تو خدا هستی، اما واضح است که سرنوشتی که برای تو تعیین شده، از مقام بلند الهی کمتر نیست.
هوش مصنوعی: اگر در این زمان رستم زال دوباره زنده شود، به خاطر شرمندگی از مردانگی تو، چادر بر سر خواهد کرد.
هوش مصنوعی: شاهان برای تقدیم هدایا و نشان دادن عظمت و جلال تو، خواهان این هستند که در کاخ شبانهات، گنجینهای از طلا و جواهرات جمعآوری کنند.
هوش مصنوعی: مروارید از گوهر دریای کلام به لطف تو تقدیم میشود. سزاوار است که این هدیه از دل او به دست تو برسد و درخشش خاصی بیابد.
هوش مصنوعی: من هرگز برای کسی تعریف و تمجید نکردم، جز تو. هیچ سخنی جز برای ستودن تو در دل ندارم.
هوش مصنوعی: هر فردی که بتواند به خوبی نظم و ترتیب ببخشد، میتواند مفهوم و معنایی را بیان کند که با واژههای آن همخوانی داشته باشد.
هوش مصنوعی: در ستایش تو، کسی چیزی بگوید که مانند من دوباره و به نحوی تازه سخن بگوید و در این گفتهها تکرار نداشته باشد.
هوش مصنوعی: هر کسی که به زیباییها و شگفتیهای زندگی دقت کند، میتواند نکات ارزشمندی را از آنها استخراج کند و بر کاغذ بیاورد. زندگی پر از نکات و آموزههای نهفته است که فقط کسانی که با دقت نگاه میکنند، به آنها دست پیدا میکنند.
هوش مصنوعی: نخست مرا آموزش بده و سپس به سخنانم توجه کن؛ زیرا که خاک هم با تربیت تو ارزش و اعتبار پیدا میکند.
هوش مصنوعی: وقتی نسیم بهاری به باغ میگذرد، همه جا را با رنگ سبز خود پوشش میدهد و فضای بوستان به زیبایی و طراوت میرسد.
هوش مصنوعی: مانند دامن یک معشوق، در دستان دلی آشفته، لالهای بهپا میخیزد و دامن درخت صنوبر را در بر میگیرد.
هوش مصنوعی: تیغ تو مانند باد است، به طوری که تا همیشه، از پادشاه چین باج خواهد گرفت و از قیصر هم طلبی خواهد داشت.
هوش مصنوعی: ذات تو نشاندهنده عمیقترین و اصلیترین ویژگیهای جهانی است. وجود تو بهنوعی موجب پایداری و بقاست و این ویژگیها همچون دامن، به زندگی و وجود جوهر و اصل جهان شکل میدهد.
هوش مصنوعی: آرزو میکنم که خوشی و زندگیات پایدار و همیشگی باشد تا روزی که دنیا به قیامت برپا شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در چمن گرد سمن چونکه بنفشه بدمد
عارض یار من آن را به زنخ برگیرد
بلبل از منبر گلبن چونکه درآید به سخن
سرخ گل جامه دران پایه منبر گیرد
قمری از سرو چو آهی بزند سوخته وار
[...]
چون مه پرده سرا چنگ ببر در گیرد
مطرب از پرده ی عشاق نوا بر گیرد
همچو شمعم برود آب رخ از آتش دل
کار شمع ار چه هم از آتش دل درگیرد
تا کند خون من از ساغر خونخوار طلب
[...]
دل چراغیست که نور از رخ دلبر گیرد
ور بمیرد ز غمش زندگی از سر گیرد
صفت شمع به پروانه دلی باید گفت
کین حدیثی است که با سوختگان در گیرد
مفتی ار فکر کند در ورق رخسارش
[...]
بامدادان که سر از خواب گران برگیرد
چشم مخمور بتم شیوهٔ دیگر گیرد
هر که لب بر لب جان بخش تو ساید به صبوح
هیچ شک نیست که او زندگی از سر گیرد
رخ چون سیم من خسته جگر ای دل و دین
[...]
گر شبی ماه رخت پرده ز رو برگیرد
شمع از حسرت آن سوختن از سر گیرد
سوخت سر تا قدمم بهر تو چون شمع و هنوز
با تو سوز دل ما هیچ نمی درگیرد
آن زمان چهرهٔ مقصود توان دید که عشق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.