... راه غم جانان به ره مرگ شبیه است

طی می شود این جاده و ما را خبری نیست

از بیخبران بود به هر کس که رسیدیم ...

... من دیوانه چه سان بگذرم از وادی عشق

جاده چون کوچه زنجیر سراسر چاه است

گل زخمی که ز پیکان غمت در دل ماند ...

سر تنها روی چون جاده باید داشتن طغرا

که چون نقش قدم نتوان به پای دیگران رفتن

... ره دور وقت دیر و شب تار و صد خطر

مرکب ضعیف و جاده نهان اهدنا الصراط

غولی ز هر طرف ره وا مانده زنده ...

روی دل سوی هوا کردم غلط

جاده در راه خدا کردم غلط

چشم عقلم بود و بستم کاشگی ...

خویشتن را در هوا کردیم گم

جاده در راه خدا کردیم گم

از عدم ما تا باقلیم وجود ...

... زاهدانرا بهشت و حور و قصور

عاشقان را بنزد خود جاده

دلم از فرقتت بجان آمد ...

... تا به راه افتادم از بیراه شوقم مانده شد

جاده کی زنجیر بر پا می نهد دیوانه را

عیش دنیا عاقلان را سخت غافل کرده است ...

... گم گشتگی کرشمة رهبر نمی کشد

گر بگذری ز جاده به منزل توان رسید

چندین مچین به خویش که گر بگذری ز خویش ...

... رست بود ره عشق تا بیابان بود

گذر به جاده ای افتاد و گشت راه غلط

به هر کجا که روی خویش را به عشق سپار ...

... دالان لا به در نبرد ره به هیچ سوی

گر رهروی به جاده الا درآر پا

در شش جهت مجو خبر از زنده ای که نیست ...

... هر ذره ز ذرات زمین را و زمان را

در جاده کنه تو در منزل اول

در لای فرو رفته قدم راهروان را ...

... دشمن جاه ترا راه عدم گم نشود

کز دم تیغ کجت جاده دارد ره راست

جوهر تیغ تو در بیضه سمندر دارد ...

... از بسکه درآید ز رقم خامه به سر بر

بر جاده مسطر رقم حرف شتابش

چون برق نماید ز رگ ابر گذر بر ...

... نه روضه بلکه بهشتی ازین جهان به کنار

زمانه در طرف وی چو جاده از منزل

سپهر در کنف وی چو سایه دیوار ...

... صریر خامه کاتب به وصف سرعت او

دود به جاده مسطر چو نغمه بر رگ تار

به پشت وی نتواند نشست کس جز تو ...

... چو حرف میان تو در نامه آرم

قلم گم کند جاده خط مسطر

بگو چون ننالد به خود آن دلی کو ...

... ازین که پیش تر ازوی قدم به راه نهاد

ولی به جاده عرفان هزار مرحله پیش

بماند واپس ازو از قصور استعداد ...

... از صحبت جسم پای در گل دارند

بی جاده گر افتند به ره عیب مکن

در گمشدگی رهی به منزل دارند

بی شرع ره خدا نشاید رفتن

بی جاده به هیچ جا نشاید رفتن

در بادیه ای که راه و بیراه یکی ست ...