گنجور

 
۲۱۶۱

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۱۵

 

... وقت جان دادن به بالین اندرش مادر نبود

چهر و چشم از خاک و خون گردش که پاک ای ذوالجناح

خورد دلسوزی غم تجهیز او یا آمدش ...

یغمای جندقی
 
۲۱۶۲

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۸

 

زاده زهرا به کام زاده مروان نگر

آه آه گردش دوران نگر

آن به عزت این به خواری این ببین و آن نگر

آه آه گردش دوران نگر

اهل مروان تیغ بر کف آل یاسین نقد جان ...

... نفی حق اثبات باطل کفر بین ایمان نگر

آه آه گردش دوران نگر

اولش خواندند و کردند عاقبت از آن جناب ...

... شرم چشم میزبان بین حرمت مهمان نگر

آه آه گردش دوران نگر

این به رغم آفتاب شرع گردد از جفا ...

... مهر و کین ولطف و قهر زهره و کیوان نگر

آه آه گردش دوران نگر

بدعت اشرار با رونق پذیرای مزاج ...

... خاک کفر و ملک دین آباد بین ویران نگر

آه آه گردش دوران نگر

مظهر شکل مه نو عکس تیغ اهل شام ...

... می زند حنجر به خنجر عید بین قربان نگر

آه آه گردش دوران نگر

هین زخون کشتگان از سیل مژگان ملک ...

... یم نگر طوفان غم بین دجله بین طوفان نگر

آه آه گردش دوران نگر

راس پاک فارس مضمار دین سالار حی ...

... میر میدان هوس را گوی بین چوگان نگر

آه آه گردش دوران نگر

در بر و فرق علی جایی هم آغوش نثار ...

... نی نگر تیغ ستم بین تیر بین پیکان نگر

آه آه گردش دوران نگر

کرده دستان را زخون مخضوب بی رنگ از حنا ...

... چرخ نیلی رنگ را نیرنگ بین دستان نگر

آه آه گردش دوران نگر

در میان خاک و خون جسم و سری چند ای عجب ...

... بی کفن دور از بدن افتاده بین غلطان نگر

آه آه گردش دوران نگر

از مژه و از سینه آنان را که ماهی تابه ماه ...

... شد به ماهی رفت بر مآه اشک بین افغان نگر

آه آه گردش دوران نگر

سال و مه خفاش و ش مستور همچون آفتاب ...

... حرمت آل زنا بین عزت اعیان نگر

آه آه گردش دوران نگر

وه چه با عصمت عیون آوخ چه بی عفت لبان ...

... آن زغم این از طرب گریان ببین خندان نگر

آه آه گردش دوران نگر

بی حفاظی چند را عفت طرازی چند را ...

... ظلمت آسا نو روش پوشیده بین عریان نگر

آه آه گردش دوران نگر

اهل بیت مصطفی را داده در ویرانه جا ...

... با غریبان حجاز اکرام بین احسان نگر

آه آه گردش دوران نگر

نیست یغما نوح اما از دل و مژگان به هم ...

... دل بده بگشا نظر دریا ببین طوفان نگر

آه آه گردش دوران نگر

یغمای جندقی
 
۲۱۶۳

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۶

 

... چکنم گر نکنم

گله از گردش اختر چکنم گر نکنم

چکنم گر نکنم ...

یغمای جندقی
 
۲۱۶۴

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۵۴

 

چگویم زانچه کردی ای سپهر سفله چون گردی

بست گردش زمین آسا گرفتار سکون گردی

بنات هاشمی نیلی سلب بر ناقه عریان ...

یغمای جندقی
 
۲۱۶۵

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۶۳

 

چو از گردش چرخ زینت عرش برین

از عرشه زین فتاد بر فرش زمین ...

یغمای جندقی
 
۲۱۶۶

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

... خاک از این گان را نقطه ای تسلیم شد

کآسمان گی در گردش پرگار داشت

جز تنی چند آنچه زینگان دیدیم بود ...

یغمای جندقی
 
۲۱۶۷

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

... سنگ سگ کیست که گوهر شکند

کام در گردش جام است به چرخ اندازید

آسمان را بگذارید که محور شکند ...

یغمای جندقی
 
۲۱۶۸

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۲۱ - به سرکار والا داود میرزا نگاشته

 

زاده آزاده والانژاده سلیمانی داود میرزا که بختش پاینده باد و زندگانی فزاینده از این بنده بی هست و بود که آذرش همه دود است و سودش یکسر زیان پس از هزار مهربانی و نواخت یک نامه پهلوی پرداخت بر فرهنگ پارسی خواست و بارها ساز و سامان باز گفت آراست انجام فرمایش سرکارش را از دل و جان پذیرا گشتم و بدان مایه سردسرایی که گاهی از در آزمون خانه همی رفت گرم و گیرا همه اندیشه و تلواس آن بود که این کمینه خواهش را بی آنکه چشمداشت دراز افتد و به نامه و پیغام نیاز خیزد هم در بزم بهشت دیدارش آغاز آرم و به پایان برم از آنجا که گردش اختر برون از پرگار کام است و ترکجوش جنبش گردون تکه بیش از دهان هر پخته و خام ده روز افزون همی رفت تا با همه آسودگی و رامش و ایستادگی و کوشش گویی نای زبان از گزارش بسته اند و دست توان از نگارش شکسته به هزار اندیشه دل سختی سخن گفتن نداند و خامه گهری سفتن نتواند شرمسازی سرکارش از دیر انجامی این کمینه کارم که کودکان دبستانی را راست داشتن چنانستی که دستار بندان اخباری را ماست گماشتن با همه دلبستگی از دیدار فرشتی سرشتش که شرم هشت بهشت است دوری انگیخت و کوری آورد هم مگر سر کار میرزا ابراهیم که در آن بزم مینو نمونش همواره راه است و بدان هنجار زیبا و گفتار شیوا پوزش اندیش هزار گناه در خواه بخشایش آرد و از این آزرم و شرمندگی و تیمار و پراکندگی ام مژده آرام و آسایش رساند از هنجار ناهموار این نگارش پارسی گزارش پیداست که من بنده هیچ ندان سردسخن پریده دست شکسته دهن را نیرو و توان آن همایون نامه که از اندیشه آفریدن و پندار پروریدن کیوان دست بر دهان است و تیر دامن به دندان نبوده و نیست و نخواهد بود اگرش جز این کار آسان آغاز دشوار انجام فرمایشی هست وگر خود همه سر باختن است و جان در انداختن گو بفرمای که روی بر آستان است و روان در آستین

یغمای جندقی
 
۲۱۶۹

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۳۶ - به یکی از دوستان نوشته

 

... اگر چه به فر پرورش های خداوندی چون دگر بندگان خام پیشه و سست اندیشه نیست که از پند پیران گوش آکنده دارد و در کار بستن و بهم پیوستن مغز پریشان و هوش پراکنده ولی چون به دستی که شاید و آزمودگان را به کار آید نرم و درشت ندیده تلخ و شیرین نچشیده بیمناک و اندیشه مندم که به گفتاری ناپسند و کرداری نااستوارش پخته آرزو خام گردد و دانه جستجو دام بهر گامش همرهی کن و در هر کارش آگهی بخش شاید به خواست خدا و نیروی یاران از این بستش گشادی خیزد و از این تیره شامش روشن بامدادی زاید

با کاردانی سرکار و لابه رانی من پیداست این کشتی انداز کنار و این خزان ساز بهار خواهد گرفت مصرع او را به خدا و به خداوند سپردم چون گزارش کار و شمار اندیشه من بنده در نامه هنرفاش و نهفته آموده و نسفته هر چه هست بی پرده چهره نماست آرای خامه در این نامه دست کوته طرازی در آستین برد و سرمه زگالاب از چشم دیبا باز گرفته در کام کلک بیهوده لای فزون سرا ریخت اگر بزم یاران را آرایش خواهند و جان دوستداران را آسایش کاربند هر گونه فرمایش آمده که از بار خدا بخشایش خواهد بود گردش مینای سپهرت به کام و خورشید و ماهت باده و جام باد

یغمای جندقی
 
۲۱۷۰

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۵۶ - به نواب اردشیر میرزا هنگامیکه در طهران ناخوش بوده نوشته

 

... روزی دو ازین پیش آن جوان هاشمی گوهر که در شمار نزدیکان درگاه است و گزیدگان فرگاه به راهی اندر فراز آمد گزارش فرخ روزگار سرکاری باز جستم گفت خدا را ستایش رنج جان گزا و اندوه شکنج فزا بنه کن و خانه پرداز بر کران زیست و همراه خورشید شهریاران و جمشید کامکاران که تو سن چرخش رام و دو پیکر و ماهش ساخت و ستام باد شکار کبک و تیهو و نخجیر گوزن و آهو را رخش و فتراک سبک و گران فرمود چهر نیازم بر این خوش سرود و زیبا نوید زمین سود و کلاه گوشه آرامش و کامم سپهر سای افتاد

امیدوارم فرخجسته روان خداوندی را هرگز از گردش تیر و کیوان گزند نزاید و از جنبش ماه و پروین نژند نپاید کمترین چاکر ماه و هفته پیدا و نهفته بیشتر در کوی سرکار میرزاعبدالحسینم هر هنگام ایستاده گان بار و آگاهان کار همایون بزم مینوفر والا از رنج افزایی من بنده گرفت و دریغی نیست آگاهی فرستند پای از سر ساخته چار اسبه خواهم تاخت

برآرد روزگارت از سه لب کام ...

یغمای جندقی
 
۲۱۷۱

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۶۱ - به میرزا حسن مطرب پسر ملاعبدالغنی نوشته

 

نامه پارسی نگار که روز گذشته در دست داشتم اینک نگاشته بر دست فرزندی میرزا جعفر روانه داشتم نمیدانم این دو روزه از روی نامه بزرگ استاد مهربان میرزا حسن آزمون را خامه در انگشت و نامه در مشت آورده ای یا نه اگر چیزی نگارش رفته و از آن دو پارچه در منش جسته تر و با روش بهم پیوسته تر باشد بامن فرست می خواهم به نگارنده ای که در کیش نگارش دیگر نویسندگان را از تو بیش و ترا کمتر از خویش دانند باز نمایم تا بدانند در این گرد سواری و در این باغ بهاری هست خود اندیشه دریافت خجسته دیدار داشتم ولی از باب رفتاری که پریروز نه بر هنجار پیشین و آیین گذشته از سرکار دیده شد گمان رنجش و دل گرفتگی کردم ناگزر دستی فرا پیش دل گرفته پای در دامان و سر در گریبان کشیدم تا فرخنده روانت فرسوده نگردد و فرخ دل و جانت آسوده زید

از این آمد و رفت بیخودانه دل را پندی و پای را بندی خواهم ساخت تو خوش زی و خرم پای مرا دست ناکامی ستون زنخ و روزنامه رامش بر یخ باشد زمین را جنبش نخواهد خاست و چرخ از گردش نخواهد ماند بیت

ناکامی ما هست چو کام دل دوست ...

یغمای جندقی
 
۲۱۷۲

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۷۸ - از قول میرزا محمد کاشی به آقا باقر شیرازی نگاشته

 

نخستین روز ماه قربان است در مرز ری و تختگاه کی آسوده از رنج تن و شکنج جان راه هستی می سپارم و روزگاری به رامش و تندرستی می برم سپاس فره بار خدا را که به زن خواستن و برگ سامان و ساز آراستن روزگار ناکامی سپری شد و نوبت بی سرانجامی رخت بر باره دربدری بست به فر بهاری شکفته سرخ گلم از لاله زرد دمیدن گرفت و باد بهشت از ناله سرد وزیدن گردش وارون سپهرم رام است و جنبش ماه و مهر به کام ولی چه سود و کدام بهبود از آنم که خواهان دل است و بدان پای جان در گل رنج سوزاک بازداشته و بی بهره گذاشته کلید در مشت و در گشودن نیارم خوان دل گوار و جان پرور و خوردن نتوانم مرغ دل را قفس بر شاخ گل آویخته و چشم تماشا بسته اند آشیان بر سر سرو ساخته و بال پرواز شکسته جام لبالب و دست کشیدن نیست و میوه کام رس و توان چیدن نه شعر

یار در بزم و نمی آرمش از بیم نگاه ...

یغمای جندقی
 
۲۱۷۳

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۸۱ - به گرگین خان نوشته

 

... بر داشتن به گفته بیهوده خروس

بالش هم خوابه جوی مالش گرمابه چیست اندرز یاران سودی ندارد و پند دوستاران بهبودی نکرد دامن از چنگ لابه گر ان در کشید و شتاب را از یوز و شاهین پوی و پر جست چندانکه از خانه گامی دو دور افتاد و به پای خویش از تخت سور به تخته گور آمد داروغه شهر با گروهی تیره هش و انبوهی خیره کش فرا رسید گردش فرو گرفتند در سنگ و خشت و چوب و چماق و سیلی و مشت و لگد فرو گذاشت نشد چندانکه گریه و زاری کرد و لابه و خاکساری در نگرفت چون روی بخشایش ندید و بوی آسایش نشنید بر سنگ و چوب تن داد و کند و کوب را گردن نهاد که زنهار مرا بکشید ازیرا که خورای زخم و کشتم نه برای سنگ و مشت گفتندش زدن و کوفتن باری کشتن و سوختن از چه گفت کسی را که بانگ بی هنگام خروسی راه زند و به آواز پسر تخم مرغ روز روشن بر خود سیاه کند نه در خورد بستن و گسستن است که برای خستن و کشتن است

داستان سرکار میرزا افسانه یار سمنانی است چون وی خردمندی پخته کار که فریب چونان بدپسندی خام خوار خورد شایسته بند و آویز است و بایسته گزند و خونریز گرگان میش جامه دریغا به ریو روباهی راهش زدند و یوسف سارش برادرانه به چاه انداختند هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

یغمای جندقی
 
۲۱۷۴

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۵۰ - به دوستی نوشته شد

 

گرامی برادر مهربان آقا محمدرضا را گردش سپهر رام و جنبش ماه و مهر به کام باد گله های تو را که از سر مهر پروردی بود نه از در دلخوری گرامی سرور کامکار میرزا احمد به خوشتر گفتی راز سرود و باز نمود آن نیست که پیمان و پیوندت که بی نیاز از گواه و سوگند است فراموش افتاد و خامه مهر هنگامه خود به خود از نگارش نام وگزارش نامه خاموش نشست هنوز از گرد راه و دردگذرگاه تن نشسته و روان از رنج خستگی آرام نجسته گرفتار سوک برادر شدم و از گردی که پرویزن چرخم ناگه به سربیخت با خاک برابر تا چندی از این پیش پر کنده و پریش کوب آزمای سوگواری بودیم و رنج اندیش اندوه و زاری هم چنان از این بند جان شکار و گزند روان آزار آزادی نخواسته خویشی نزدیک که از در مهرم برادر دیگر بود و با جان گرامی برابر در گذشتچه گویم که زانم چه بر سر گذشت داغ سوگواری تازه شد و نوای ناله و زاری بلند آوازه شمارم همه با اشک و افغان است و گذار افغان و اشکم از کیهان به کیوان ناچار از همه کاری بازماندم و با اندوهی که کوه از شکوهش کمر دزدد انباز شعر

چه رنگ بازم که آگه شود دل تو ز دردم ...

یغمای جندقی
 
۲۱۷۵

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۶۳ - به دوستی نگاشته

 

سید حسین نامی از خراسان بیش از گفت و شنید خوش آواز بوده و همواره در انجمن ها رزم نامه ماریه و سرگذشت لب تشنگان را داستان پرداز شیفته چهر و فریفته مهر اختری رخشا دختری زیبا زینب نام افتاد و مرغ دلش سخت سخت گرفتار دام آمد از آنجا که کشش های جان و دل است و جنبش های مهر و پیوند اندیشه حسین نیز در نهاد زینب رخت افکند پنهان از دشمن و دوست بآن دو یک دل بی میانجی نامه و پیام راه راز و نیاز باز افتاد هر جا بزم سوگواری فراهم شدی زینب روی در روی حسین نشسته و حسین نیز از در دل بستگی دیده بر دیدار زینب بستی این آه سرد کشیدی آنرا اشک گرم دویدی این مویه سرودی آن موی گشودی زینب را برادری بود دیوانه خو تیره هش بیگانه رو خیره کش از سر پاسداری و ناسازگاری جای در پهلوی حسین گزید چشمی بر این و چشمی بر آن دیدی حسین کام نادیده روی در زینب ستم رسیده آوردی و با جنبش دست و گردش چشم فریاد کردی زینب جان زینب جان جان حسین برخی لب خشک و چشم ترت باد می دانم می خواهی دست به گردن حسینت در آوری اما از این شمر حرام زاده می ترسی و آه از حسین بی زینب فریاد از زینب بی حسین تاکی اشک تو و خون من این خرس چشم سفید و سگ روسیاه را دست دامن و رام گردن گرددهمچنین آغاز تا انجام در پرده راز و نیاز بداشت و بر آتش پنهان سوز و گدازی

افسانه من بنده و سرکار نیز هنگامه حسین و زینب است و روز هر دو از دست پاسداران تیره تر از شب اگر دریافت همایون دیدارت را کوتاهی اندیشم گمان تباهی مبر تن را رستگی است و جان را پیوستگی من جای ندارم مگر آنجا که تو داری چکنم بار ندارم و جز پیام و نامه آنهم به صد هزار اندیشه و بیم راه گفت و گزاز

یغمای جندقی
 
۲۱۷۶

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۱۴ - از قول نواب والا به حسین خان نظام الدوله حاکم فارس نوشته

 

... چون در نظر دوست نشینی همه کام است

از رهگذار کار و بار و بستان و پیوستگان و خداوندی های افسر کلاه داران و آفتاب شهریاران و نوازش و پاسداری های درویش توانگرمنش و توانگر درویش روش بندگان آقا و بالادستی دوستان و ناتوانی و پستی بداندیشان خویش از پیش فرگاه تا پشت درگاه آسوده دل و آزاده روان زیسته که توسن گردون رام است و گردش اختر به کام در راه دوست از در یاری و فر دوستداری چون دگر یارانم آزموده دمسازی و تلواس یاد بود نیازی نیست همان مایه که پاس پیمان کهن و پیوند نو را در نگارش نامه و گزارش روزگار و مژده بهروزی و نوید کامکاری ودیگر چیزها که نهاد دوست خواهد و روان دشمن کاهد کیشی خوشتر از هنگام گذشته پیش گیرند ما را رامشی بزرگ خواهد رست و شما را به هیچ روی و رای کاهشی نخواهد افزود بدست باش که دیده در راه است و گوش بر گذرگاه کاری نیز که سرانگشت ماش گره گشایی تواند بر نگار که به خواست بار خدای بی سپاس تراشی و اندیشه پاداش ساخته و پرداخته خواهد بود زندگانی پاینده باد و کامرانی فزاینده

یغمای جندقی
 
۲۱۷۷

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۲۵ - به پیشخدمت نواب سیف الله میرزا نگاشته

 

یا مرید من لامریدله شرح درد آگین سوزناک که مشعر بر قصه بیماری و غصه بی کسی و بی پرستاری بود رسید به خدا قسم دلم بر احوالت سوخت و تنم از ملالت کاست سرم به گردش افتاد و عالم در نظرم سیاه شد فرد

سپهر دون که قدم در ره کرم نگذاشت ...

یغمای جندقی
 
۲۱۷۸

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

... گر خضر بود زنده بیک جرعه آبست

ور جم بود او بنده بیک گردش جامست

دست ازل آن باده فروش خم معنی ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۲۱۷۹

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

... پخته گردیدن درویش بود سر وجود

تا نگویی که بود گردش هامون باعث

شبنم دیده هجران زده ای طوفان کرد ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۲۱۸۰

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

... غیرت تو نپسندد که کمین بنده تو

در جهان در بدر از گردش ایام بود

رنج فقرم ببر و گنج مرادم در ده ...

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۱۰۷
۱۰۸
۱۰۹
۱۱۰
۱۱۱
۱۳۰