گنجور

 
یغمای جندقی

عیب مفتی نه همین است که ساغر شکند

این حریفی است که دندان پیمبر شکند

شیخ...خر کیست که جوهر ریزد

سنگ ... سگ کیست که گوهر شکند

کام در گردش جام است به چرخ اندازید

آسمان را بگذارید که محور شکند

غیر خال تو کزو و آه مرا خاک بباد

ما دگر پشه ندیدیم که صرصر شکند

دیده زان سنگدلم پهلوی داراست ولی

سطوت سیل کجا سد سکندر شکند

نیست مرد صف مژگان تو این قطره خون

دل مگر رستم زال است که لشکر شکند

توهم ای دیده نگه کن به رخش منعی نیست

گر گدا گوشه ای از نان توانگر شکند

اجر آزادی صد مرغ اسیر است آن را

که به صیاد بگوید که مرا پر شکند

این نه مردی است که سرداریل از توپ و نظام

تیپ بر سازد و طیش آرد وسنگر شکند

گاه در تنگه شوشی سپه روس درد

گاه در پهنه گرگان صف خاور شکند

مردی آن است که یک حمله تهمتن تا زال

صلح کل ساخته خصمانه به خود برشکند

تارک نفس جدل باره به پا در سپرد

گردن هستی ... به تن در شکند

هر کرا دستگه نفس شکستن سردار

نیست محتاج که... دیگر شکند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode