گنجور

 
یغمای جندقی

خود کجا آن جسم نغز آن جان پاک ای ذوالجناح

جای جست از پشت زین بر روی خاک ای ذوالجناح

وقت جان دادن به بالین اندرش مادر نبود

چهر و چشم از خاک و خون گردش که پاک ای ذوالجناح

خورد دلسوزی غم تجهیز او یا آمدش

آب خون پیکان کفن کافور خاک ای ذوالجناح

تن کجا در خاک و خون غلطیدش از زوبین و تیغ

بعد از آن کز تیر و نی شد چاک چاک ای ذوالجناح

هیچ خاطر را بر او رحمت نیامد یا دلی

از خدا شرم از پیغمبر داشت باک ای ذوالجناح

چون فدا شد روح پاک آن کش سرود از جان و دل

آدم و جن و ملک روحی فداک ای ذوالجناح

یافت آن کو داشت در آغوش زهرا پرورش

سر به دامان که هنگام هلاک ای ذوالجناح

آن تن صد پاره در چشم که آمد یا که دارد

گوش بر آن ناله های دردناک ای ذوالجناح

صرف شد خون حرام او به حرمت یا نداشت

امتیاز آن خون پاک از خون تاک ای ذوالجناح

تا چرا یا رب به گوش دادخواهی ره نجست

ناله او کز سمک شد بر سماک ای ذوالجناح

غیر زخم خنجر و زوبین و تیغ و نی که کرد

بر تن صد پاره او سینه چاک ای ذوالجناح

بر اسیران حجازی وعده امن و امان

یا وعید از شامیان بیم است و باک ای ذوالجناح

تشنه لب تفسیده دل گردید مدفون یا بر او

خود لحدداری دریغ آمد مغاک ای ذوالجناح

از پس تمکین قتل او جز از اشرار چیست

بی تکلف بازگو خیرا جزاک ای ذوالجناح

کاش گردد خاک او در پای تو چون شد ز دست

خسته را با سرسپاران اشتراک ای ذوالجناح