گنجور

 
یغمای جندقی

هان مگو مفتی همین دراعه و دستار داشت

فضل را آگه نیم...گی بسیار داشت

شیخ را منصف ستایند این خلاف راستی است

بارها دیدم که از ...گی انکار داشت

تا به گوناگون خورد خون خران...شیخ

خویشتن را گاه جبری کرد و گه مختار داشت

خاک از این ...گان را نقطه ای تسلیم شد

کآسمان ...گی در گردش پرگار داشت

جز تنی چند آنچه زین...گان دیدیم بود

در گهر...گر تسبیح اگر زنار داشت

میر غایب تا چرا درچاه پنهانی خزید

گرنه از آمیز این... مردم عار داشت

ای سرم خاکت بر این ...گان خیز از کمین

بر بدان چالش که در رزم احد کرار داشت

در به پهنه خاک از این...گان یک تن ممان

غیر ارواح مکرم کی جهان دیار داشت

مر مرا هم چاکری ز آن لشکر فیروزگیر

پادشاهی چون ترا باید چنین سردار داشت