... صحنت از صحن خلد دارد عار

سقفت از سقف چرخ دارد ننگ

داده رنگ ترا قضا ترکیب ...

... حشمتت را ستارگان در خیل

چرخ جاه ترا معالی برج

بحر جود ترا مکارم سیل ...

... من و ذره ای چند خاک زمینم

چه گویی که بر چرخ کیوان فرستم

به آبان گر از نکهت میوه بادی ...

... همی نگردد کارم نفیر چون دارم

نه ماه دولتم از چرخ می دهد نورم

نه شاخ شادیم از باد می دهد بارم ...

... کرده اجرام ماتمت بر وی

چرخ رایان مشتری رویان

من ز حج زیارتت عاجز ...

خواجه اسفندیار می دانی

که به رنجم ز چرخ رویین تن

من نه سهرابم و ولی با من ...

... قلم منصف ترا خواند

چرخ حبل متین دولت و دین

چشم زخم قران کجا بیند ...

... راستی ناید ز خاک آراسته

ای به قدر و رای چرخ و آفتاب

باد ماه دولتت ناکاسته

... مفخر دهری بده زبان و بنه روی

هشت جنان هفت چرخ مدح تو گفته

می شش و نان پنج من چهار منی گوشت ...

هیچ می دانی که در گیتی ز مرگ بوالحسن

چرخ جز قحط کرم دیگر چه دارد فایده

ای دریغا آنکه چون یادش کند گوید جهان ...

... شب فترت به خواب نادیده

گوش چرخ از صدای نوبت تو

جز نوای نفاذ نشنیده ...

... ز سرخ رویی توفیق تست نزد خرد

سپید کار و سیه کاسه چرخ پیروزه

ز آب روی سخای تو روزکی چندست ...

ای رخ و فرزین نهاده چرخ را در حل و عقد

جز تو کس را اطلاعی نیست بر اسرار او ...

... پیوسته با زمانه کجا در نبردمی

ور آسیای چرخ بر غمم نگرددی

در جوی آسیا متوطن نگردمی ...

... هیچ مختار نزد یک دم بی فرمانی

غرض چرخ کمالیست که ایشان دارند

چون برآید برهد زین همه سرگردانی ...

... چو وقفنامه دولت قضا به نام تو بنوشت

چهار عنصر و نه چرخ برزدند گواهی

تویی که مسرع امرت ندید وهن توقف ...

عمری جگرم خورد ز بدخویی چرخ

یک روز نرفت راه دلجویی چرخ

آورد و به دست جور مریخم داد

با زهره گرفتست مرا گویی چرخ

از چرخ که کامی به مرادم ننهاد

وز بخت که بندی ز امیدم نگشاد ...

با هرکه زبان چرخ رازی بگشاد

چون پای نداشت پای تا سر بنهاد ...

سی سال درخت بخت من بار آورد

چرخ این سه شبم به روی تیمار آورد

زان روی به رویم این قدر کار آورد ...