گنجور

 
انوری

حبذا کارنامهٔ ارژنگ

ای بهار از تو رشک برده به رنگ

صحنت از صحن خلد دارد عار

سقفت از سقف چرخ دارد ننگ

داده رنگ ترا قضا ترکیب

کرده نقش ترا قدر بی‌رنگ

صورت قندهار پیش تو زشت

عرصهٔ روزگار نزد تو تنگ

وحش و طیرت به صورت و به صفت

همه همواره در شتاب و درنگ

تیر ترکانت فارغست از تاب

تیغ گردانت ایمنست از زنگ

داعی زایر صریر درت

هم ز یک خطوه هم ز یک فرسنگ

حاکی مطربان خمت به صدا

هم در آن پرده هم بر آن آهنگ

لب نائیت می‌سراید نای

دست چنگیت می‌نوازد چنگ

بوده بر یاد خواجه بی‌گه و گاه

جام ساقیت پر شراب چو زنگ

مجد دین بوالحسن که فرهنگش

خاک را فر دهد هوا را هنگ

آنکه عدلش در انتظام امور

شکل پروین دهد به هفتو رنگ

وانکه سهمش در انتقام حسود

ناف آهو کند چو کام نهنگ

تا بود پشت و روی کار جهان

گه شکر در مذاق و گاه شرنگ

باد پیوسته از سرشک حسد

روی بدخواه تو چو پشت پلنگ