گنجور

 
انوری

ای جهانت به مهر دل جویان

آسمان هم در این هوس پویان

مویه‌گر گشته زهرهٔ مطرب

بر جهان و جهانیان مویان

عمر خوش خوی رو ترش کرده

بی‌تو بر زندگان چو بدخویان

کرده اجرام ماتمت بر وی

چرخ رایان مشتری رویان

من ز حج زیارتت عاجز

وانگه آن کعبه را به جان جویان

روزم از دود آتش تقدیر

تیره چون طرهٔ سیه مویان

خوانم از نعمت تو بود و نهاد

در کمی روی و داردش روی آن

زانکه پیوسته مردم چشمم

هست روی از غمت به خون شویان

ای که مستور عدت کف تست

قطره در ابر همچو بی‌شویان

نور و ظلمت ز پویهٔ قدمت

خاک کوی ات چو عاشقان بویان

نفس تو تازیان و در منزل

تازه گلهای ارجعی رویان

تو و سکان سده در نسبت

همه همشهریان و هم کویان

عرش رخ در جنابت آورده

قدس الله روحه گویان