گنجور

 
انوری

شهاب دولت و دین ای کسی که هست مدام

نیاز راز تو عید و سؤال را روزه

ستاره را ز رواء تو کیک دریاچه

زمانه را ز سخای تو ریگ در موزه

ز سرخ‌رویی توفیق تست نزد خرد

سپید کار و سیه کاسه چرخ پیروزه

ز آب‌روی سخای تو روزکی چندست

که آز را بنبشته است آب در کوزه

ز تست پستهٔ سربستهٔ سپهر حرون

سبک اجابت و نازک‌شکن چو چلقوزه

بدان که موسم آنست مثل و جنس مرا

که روز چند برآرند رنگ بربوزه

عجب مدار که اندیشه‌مندیی دارم

به تازه کردن این کهنه‌های نادوزه

زداه ریزه‌ام آکنده خانه‌ایست چو گور

همه دو دست به هم برنهاده چون کوزه

اگر کرامت و دلسوزیی کنی چه عجب

که باد عالمت از دوستان دلسوزه