گنجور

 
۲۰۴۱

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فی‌الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ‌الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان‌الموت والبعث والنشر » بخش ۱۹ - در دوازده برج گوید

 

... چکنی طمع خویشی از خوشه

که ازو برنبست کس توشه

رو که ناید نصیب گنج ترا ...

... تو نخواهی و بر تو افشانند

تو بندهی و از تو بستانند

پایت از باد مانده خاک اندود

دست هریک ز جانت خون آلود

بنه از گاو بار و از خر خرج

ندهند اسبت این دوازده برج ...

... زانکه این چرخ تیز گرد کبود

هرکه را تیغ کند خود بنمود

کرده باشد چو سیرت از ره آز ...

سنایی
 
۲۰۴۲

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فی‌الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ‌الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان‌الموت والبعث والنشر » بخش ۲۰ - حکایة فی اصحاب الفغلة

 

... در سخاوت به کودکان ماند

بدهد زود و زود بستاند

خود بخندد به تو سپارد ساز ...

... داردت پیش خویش خوار و زبون

هرکه او بنده گشت گردون را

کرد ضایع خدای بی چون را

بنده چرخ بنده حق نیست

مر ورا نام مرد مطلق نیست

سنایی
 
۲۰۴۳

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فی‌الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ‌الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان‌الموت والبعث والنشر » بخش ۲۴ - فی تسلّی قلوب الاخوة والاخوات

 

... ار چنانی مبارکت باد آن

ورنه این کن وزو جهان بستان

ورنه از حرص گندمی پی خورد

گرد خود همچو آسیا می گرد

حرص را بر نه از قناعت بند

وانگه از دور او گری و تو خند ...

سنایی
 
۲۰۴۴

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فی‌الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ‌الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان‌الموت والبعث والنشر » بخش ۲۹ - فی ترک المخالطة مع‌الاوباش

 

خلق جز مکر و بند و پیچ نیند

همه را آزمودم ایچ نیند ...

... مرد را دلشکسته دارد جفت

تیر را پای بسته دارد جفت

با چنین تیرها و جوشنها ...

... فرد باشی خدای باشد یار

چون تو تنها نشینی از سرو بن

با خودت هرچه آرزو می کن ...

... تا همی در تو نیک خود بیند

با تو یک دم به رفق بنشیند

گر شود والعیاذ باللٰه بد ...

... بر که باشیم استوار بیار

اهل این روزگار بی سر و بن

از برای نو و ز بهر کهن ...

سنایی
 
۲۰۴۶

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فی‌الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ‌الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان‌الموت والبعث والنشر » بخش ۳۴ - التمثّل فی صفة‌الانسان

 

... نه فلان مرد راد جد تو بود

که فرزدق ورا همی بستود

از عطا بود کام و راحت روح ...

... زین طریق دقیق بس دوری

بسته کی گیردت به حاصل نقل

هرکه دارد گشاد نامه عقل ...

... چه شناسی بیان بینش حق

تو که در بند آبی و نانی

کی جهان و نهان او دانی ...

سنایی
 
۲۰۴۷

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فی‌الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ‌الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان‌الموت والبعث والنشر » بخش ۳۶ - التّمثیل فی صلابة طریق الاسلام

 

... وهنی افتاد تا شکسته شدند

چند کس زان میانه بسته شدند

علوی بود و دانشومندی ...

... کرد بر هر سه شخص حکم سدوم

گفت شست مغانه بربندید

بت به معبود خویش بپسندید ...

... بکنم هر بدی که بتوانم

بنشستند و هر سه رای زدند

هر سه تن دست در دعای زدند

گفت مرد فقیه رخصت هست

بسته در دست خصم عهد شکست

که چو بر کفر کرد خصم اجبار ...

... حیز مردی چنین نمود عمل

تو که مردی چنین عمل بنمای

ورنه بیهوده بین فقع مگشای ...

... هرچه جز کار اوست بازی دان

هرچه جسمت به روح بنماید

چون تو خردی ترا بزرگ آید ...

... زان که خود نیست از درون سرای

در دبستان عقل بازی جای

بندگان را ادیب بیگانه ست

خواجه را خود ادیب در خانه ست ...

... رازق خویش را نمی دانی

بنده آب و چاکر نانی

تو ز جان فوت و موت می دانی ...

سنایی
 
۲۰۴۸

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فی‌الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ‌الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان‌الموت والبعث والنشر » بخش ۳۷ - التمثیل فی اعتقادالسوء والخوف من قلّة الرزق

 

... به سر چاهساری آمد مرد

بخت بنگر که با معیل چه کرد

دید مردی نشسته بر سر چاه ...

... تا برآید مگرت بازاری

از من ای خواجه صد درم بستان

مرغ را زآب تشنگی بنشان

دلو و حبل اینک و چهی پر ز آب ...

سنایی
 
۲۰۴۹

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فی‌الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ‌الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان‌الموت والبعث والنشر » بخش ۳۸ - حکایت در ظالم و مظلوم

 

... کودک از شیر باز داند کرد

کردت ارچه چو گوز بن گردن

شیر پستان غافلی خوردن

ناگهی بینی از در بستان

اجل آید سیه کند پستان ...

... دست خوش یافتست ابلیست

هم ز دست خودت در این بنیاد

پای در گل بماند و سر بر باد ...

سنایی
 
۲۰۵۰

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فی‌الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ‌الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان‌الموت والبعث والنشر » بخش ۴۷ - محمدت در حرکت و سیر و رنج بردن

 

... رنج کش را نصیبه چبود گنج

بستر خواب راحت آمد رنج

همچو احرار سوی دولت پوی ...

... مرد وقت سپیده دم داند

تا تو در بند آن و این باشی

سایه پرورد و نازنین باشی

تو در این کارگاه بی سر و بن

واندراین لافگاه باد و سخن ...

... تو چو آدم ز رنگ و بوی ببر

تا شوی پادشاه بنده و حر

به طلب یابی از بزرگان جاه ...

... تا شود بید چوب تو چندن

در بن خانه آنکه هشیارست

کار جغد است و کار کفتارست ...

... سفر آتش ار نخواهی کرد

تاج خلت بنه ز ره برگرد

زرهی دان برآب لیک از باد ...

سنایی
 
۲۰۵۱

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فی‌الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ‌الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان‌الموت والبعث والنشر » بخش ۵۲ - حکایت

 

... چون هوا دست عدل بگشاید

راز و دل جمله خاک بنماید

راز در زیرکان نهان باشد ...

... هرکه در روز راز گسترده ست

ابجد از لوح عقل بسترده ست

سر والشمس چون دلش دریافت ...

سنایی
 
۲۰۵۲

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فی‌الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ‌الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان‌الموت والبعث والنشر » بخش ۵۷ - اندر تصوّف و زهد ذکر التصوّف الزم علی الحقیقة لان فیه نجاة الخلیفة

 

آنکه در بند مال و اسبابند

همه غرقه میان گردابند

وان کسان کز برون در ماندند

دان که در دست خویش درماندند

عامه دل در هوای جان بستند

زانکه از دست جهل سرمستند ...

... شکر شکر بر زبان دارند

گرد کوی ملامتی روبند

حلقه جان دولتی کوبند

از پی ضیف آسمان جلال ...

سنایی
 
۲۰۵۳

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فی‌الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ‌الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان‌الموت والبعث والنشر » بخش ۵۸ - در صفت اهل تصوّف

 

... پیش امرش چو کلک برجسته

سر قدم کرده و میان بسته

سگ درد پوستین درویشان

ورنه چرخ است بنده ایشان

باش تا روز حشر برخیزند ...

سنایی
 
۲۰۵۴

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۱ - یمدح السلطان الاعظم مالک رقاب الامم سلطان سلاطین العالم یمین الدّولة و امین الملّة کهف الإسلام و المسلمین ابا الحارث بهرامشاه‌بن مسعود نوّر اللّٰه مضجعه

 

... بوم را فر او همای کند

ملک او نقشبند عدل و یقین

کلک او خامه دار معنی و دین ...

... هر شهی کو ز جاه بر ماهست

بنده خاک درگه شاهست

ملک او پای بند دشمن اوست

کلک او دستیار با تن اوست ...

... چون بدین بارگاه پیوستند

از غریبی و غبن و غم رستند

بست از بهر قدر خرمن برخ

بر گریبان روز دامن چرخ

شب او گرچه مستمند بود

از پی روز پای بند بود

خسرو شرق شاه بهرامست ...

... بر کشنده فگندگانست او

کارفرمای بندگانست او

از پی گفت و کرد دون و ظریف ...

... هرکه در دولت تو پیوستند

از غریبی و غبن و غم رستند

هرکه از بهر شاه رنج کشید ...

... تیغ داران چو نیزه و چو سنان

همه برجسته و ببسته میان

کی نماید به مرد نوک سنان ...

... خصم را از سنان گردون سوز

بنموده ستاره اندر روز

دست شه راد و با بسیچ بود ...

... ملک بر خود به تیغ کردی راست

خه بنامیزد اینت دل که تراست

نتوان گفت دلت دریاییست ...

... زیر زیر آسمان برو خندد

کز پی رزم تو کمر بندد

زار زار از فلک فرو ریزد ...

... همچو مریم رو معانی من

همه دوشیزگان آبستن

خود نماند نهان بر اهل هنر ...

سنایی
 
۲۰۵۵

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۲ - اندر بدایت پادشاهی بهرامشاه

 

... نه عزیزش چو وقت جاه آمد

بنده پنداشت پادشاه آمد

این عطا چیست کار کارگشای ...

... لطف حق گر به خاک پیوندد

آدم آنجا رود کمر بندد

سر آتش چو بادسار شود ...

... نه به کاوه به سعی یک دو کیا

بستد از بیوراسب ملک نیا

بدهد بهر مصلحت خسرو ...

... نه سکندر بر معادا را

کشت دارای ابن دارا را

کس مبیناد تا به رستاخیز ...

... کرده خوش چاردست و پای دراز

عدل از او با جمال و با آبست

ظلم ازو رفته در شکر خوابست

تخت چون دید روی شه خه گفت ...

... تاج بخشد به دوستان در بزم

بندیده ز دست و خم کمند

نه زر او نه جان دشمن بند

مال در جود چون سحاب دهد

شوره را همچو گلبن آب دهد

نیست اندر سفر به بحر و به بر ...

... دیده شیر گور کور کند

ایزد از بنده راستی درخواست

دولت راست راستکان راست ...

... چون ز فتراک برگشاد کمند

دشمنان ماند از فزع دربند

از پی کسب بخشش و جاهش ...

... سعی او بازوی دلیرانست

سهم از پوزبند شیرانست

در خطا دیر گیر و زود گذار ...

... از صلیل و صریر تیغ و قلم

همه عالم ورا شده بنده

مرده گردد ز جود او زنده

گلبن عقل شاه در تدبیر

چون شکوفه ست در جوانی پیر ...

... سر دندانش را چو شد خندان

بنده شد دهرش از بن دندان

ملک بر روی خطبه شه داد ...

... اینت دولت که دولتش دارد

که همی خدمتش بنگذارد

حبذا زان جمال دهر آرای ...

... مانده از چابکیش در دوران

کاربندان آسمان حیران

سوی پستی رونده همچو رمال ...

سنایی
 
۲۰۵۶

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۳ - فی خصاله و فضیلته

 

... سرخ رویست بر فلک بهرام

از پی شرع و ملک بسته کمر

بیش علم علی و عدل عمر ...

... همه در جان شه بیفزاید

تربت غزنه تا بنا افتاد

این چنین شاه را ندارد یاد

سنایی
 
۲۰۵۷

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۴ - فی صفة سهمه و اقباله

 

... اژدهایی زبان برون کرده

بند و پیوند کرده از سر خشم

گرز چون سرمه و سنان چون چشم ...

... دشمنان شهنشه فیروز

روزشان چون شبست و شب بی روز

جانشان از ثری روان به اثیر ...

... بر قضا تنگ مانده راه گذر

بر عدو در ببسته دست ظفر

جان خصمان ز بیم تیر و سنان ...

... پشت چوگان ز گرز و سرها گوی

سینه گلبن ز تیر و رگها جوی

رسته بر رخش لشکری بشکوه

هریکی چون چناره بن بر کوه

خصم را رمح چون الق در بسم ...

... کرده چون سبحه های پیرزنان

تیغ بهرامشاه بن مسعود

خصم را همچو آتش موقود ...

... ماه او زهره او و بهرام او

پیش بهرامشاه بن مسعود

ظفر و فتح با رکوع و سجود ...

... پادشاهی به رنج کرد به دست

آنگهی پای او به گنج ببست

پادشاهی نیاید اندر چنگ ...

... ملک بی تیغ کی چو تیر شود

زانکه مانند مرد در پابند

هیچ زن برنخاست از فرزند ...

... ملک بی تیغ همچو بیماریست

شه چو بر تخت ملک خود بنشست

پیش تختش جهان کمر بربست

ریخت از بهر راه جویان را ...

... بام بومست بومش از بیمش

چون کمر بست شاه بهر جدال

خانه دشمنان شمار اطلال ...

... مر ترا روز فضل و جود و کرم

به درم بنده گشت قلب درم

مرد مقلوب داده ای به نبرد ...

... خورد جود تو چون عصای کلیم

هم ملک بند و هم ملک جاهی

هم فلک قدر و هم جهان شاهی ...

... بخت کو هست مایه شادی

دارد از بندگیت آزادی

آسمان از سنان جانسوزت ...

... گر بخواهی تهی کنی ز حسام

نه فلک را ز بند چار اندام

گرچه چون آسمان بسیچد خصم ...

... پاسبانست عرض عالم را

خاک حلم تو آتش نابست

امر تو بادپای چون آبست

باد عزم تو جان تمکین است

آب روی تو تازگی دین است

زورق رزق را که اسبابست

جان این بادپای از آن آبست

از پی قدر نامت ای خوش نام ...

... دشمنت چون سر فضول آورد

دست او پای بند غول آورد

دشمن تو چه بابت تیغست ...

... گور کن مزد گورشان خواهان

مرگ بنوشته بر دل دشمن

که کفن پیشتر خر از جوشن ...

... کژ نماید ز بیم سایه روم

ور کمربند کوه درگیری

کوه را همچو کاه برگیری ...

سنایی
 
۲۰۵۸

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۸ - حکایت زن دادخواه با سلطان محمود

 

... که ز من عامل نسا املاک

بستد و من شدم ز رنج هلاک

شاه چون حال پیرزن بشنید ...

... تا ز املاک زن بدارد دست

نامه بستد سبک زن و آورد

شادمانه به عامل باورد ...

... زن دگر باره رای غزنین کرد

بنگر تا چه صعب لعب آورد

قصه بر شاه داشت بار دگر ...

... زار بخروش و خاک بر سر کن

پیش ما وز حدیث بی سر و بن

زان سبک گفت ساکن ای سلطان ...

... که بود مرو را سواری بیست

بنگرد کاین عمید ابله کیست

کار بر مرد بد بگیرد سخت ...

سنایی
 
۲۰۵۹

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۱۰ - در وصف بدان گوید

 

... گردد از داد شاه کسری وش

سیر بستان چو شیر پستان خوش

شود ار جور شه کند دیدار ...

... چون مه از تو نیافرید خدای

تو به از خلق بندگیش نمای

سنایی
 
۲۰۶۰

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۱۱ - حکایت در عدل سلطان

 

... گفت روزی به رهزنی در تاخت

دید در بند کرده کاله و ساخت

بندیی چند دید بسته به بند

دزد گریان و بندیان زان خند

زود نزدیک راهزن رفتش ...

... گفتش این خنده و گرستن چیست

واین چنین مال و بند بسته کیست

گفت ما راست این گرستن زار ...

... جمع کردند زر و کاله و مال

رخت بر باد گشته در بندند

برخود و عادلان همی خندند ...

... عادلانیم لیک با فن خویش

بند برداشتیم از تن خویش

هرکه او عدل خویش بگذارد ...

سنایی
 
 
۱
۱۰۱
۱۰۲
۱۰۳
۱۰۴
۱۰۵
۵۵۱