گنجور

 
۱۹۸۱

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۰ - دریغا کو مسلمانی

 

... تو ای خواجه گر از ارکان این ملکی نیی خواجه

از آن کز بهر بنیت را اسیر چار ارکانی

نیابد هیچ انس و جان نسیم انس جان هرگز ...

... تو مردم نیستی زیرا که دایم چون ستور و دد

گهی دلخسته از چوبی گهی جان بسته خوانی

اگر چند از توانایی زننده همچو خایسگی ...

... تو ای بازاری مغبون که طفلی را ز بی رحمی

دهی دین تا یکی حبه ش ز روی حیله بستانی

ز روی حرص و طراری نیارد وزن در پیشت

همه علم خدا آن گه که بنشینی بوزانی

ز مردان شکسته مرد خسته کم شود زیرا ...

... چو اندر شاهراه عشق بی سر چون گریبانی

به وقت خدمت یزدان بنیت راست کن قبله

از آن کاین کار دل باشد نباشد کار پیشانی ...

... بدان گه بوی دین آید ز علمت کز سر دردی

نشینی در پس زانو و شور فتنه بنشانی

ور از واماندگی بادی برآری سرد پیش تو

نماند پیش آن جنبش حزیران را حزیرانی

چو در روح ایزد را صدف شد بنیت مریم

نیارستی ز مستان کرد در پیشش زمستانی ...

... که فرمودت رسن بازی ز راه دیو نفسانی

بدین شرمی که عثمان کرد بهر بندگی حق را

تو زین چون خواجگی جویی بگو کو شرم عثمانی ...

... تو ای صوفی نیی صافی اگر مانند تازیکان

بدام خوبی و زشتی ببند آبی و نانی

بدانجا میوه و حور و بدینجا لقمه و شاهد ...

سنایی
 
۱۹۸۲

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۷

 

... ازین زندان سلطانی دل و جان را دژم یابی

ز شادی جان هر مومن چو بستان ارم بینی

گهی جنات اعلا را مکان خویشتن بینی ...

... چه بویی سوی این میدان چه گردی گرد این زندان

چه بندی دل درین ایوان که چندین دردو غم بینی

جهان را سیرت و آیین چنینست ای مسلمانان ...

... اگر بینی چنان بینی که گرگی در حرم بینی

چگونه مرد با تحقیق روی خویش بنماید

کزان تحقیق ها حالی تو لا یابی و لم بینی ...

... ولیکن راحت و شادی تو از سود و سلم بینی

بدین زندان خاموشان یکی از چشم دل بنگر

که آنجا صدهزاران کس ندیم صد ندم بینی ...

... چو این مشکل بیان گردد کجا زلف صنم بینی

سنایی خود یکی بنگر که فردا چون بود حالت

ازین گفتار بی معنی بسی در دیده نم بینی ...

سنایی
 
۱۹۸۳

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۸

 

... که تا زین دامگاه او را نشاط آشیان بینی

نظرگاه الاهی را یکی بستان کن از عشقی

که در وی رنگ و بوی گل ز خون دوستان بینی ...

... بهانه بر قضا چهی چو مردان عزم خدمت کن

چو کردی عزم بنگر تا چه توفیق و توان بینی

تو یک ساعت چو افریدون به میدان باش تا زان پس ...

... ز یزدان دان نه از ارکان که کوته دیدگی باشد

که خطی کز خرد خیزد تو آن را از بنان بینی

چو جان از دین قوی کردی تن از خدمت مزین کن ...

... به کار اینجا امین باشی ز مار آنجا امان بینی

هوا را پای بگشادی خرد را دست بر بستی

گر آنرا زیر کام آری مرین را کامران بینی ...

... یکی طوقیست از آتش که آنرا طیلسان بینی

به چشم عافیت بنگر درین دنیا که تا آنجا

نه کس را نام و نان دانی نه کس را خانمان بینی

یکی از چشم دل بنگر بدین زندان خاموشان

که تا این لعل گویا را به تابوت از چه سان بینی ...

سنایی
 
۱۹۸۴

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۶

 

... هر کرا سر دید بی سر کردو کار از سر گرفت

در همه بستان همت هیچ کس خاری ندید

عکس رخ بنمود بستانها گل احمر گرفت

آب آتش را نبد وصل تو چون صحبت نیافت ...

سنایی
 
۱۹۸۵

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۹ - در حادثهٔ زهر خوردن سرهنگ محمد خطیبی و انگشتری فرستادن سلطان مسعود رحمةالله علیه گوید و او را ستاید

 

زهی سزای محامد محمد بن خطیب

که خطبه ها همی از نام تو بیاراید ...

... بلا و حادثه بر درگه تو کی پاید

نه دامن شب تیره زمانه بنوردد

چو دور چرخ گریبان صبح بگشاید

درین دو روزه جهان این عنا نمودت ازان

که تا ترا به صبوری زمانه بستاید

ز نکبتی که درین چند روز چرخ نمود ...

سنایی
 
۱۹۸۶

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۴

 

... به رنج بردن تو چرخ زی تو نگراید

چو روزگار فرو بست تو از آن مندیش

که آنگهی که بباید گشاد بگشاید

چو بسته های زمانه گشاده خواهد گشت

چنان گشاید گویی که آن چنان باید ...

... چو اعتقاد کند گر کسش نیاید هیچ

خدای رحمت پس آنگهیش بنماید

به دست بنده زحل و ز عقد چیزی نیست

خدای بندد کار و خدای بگشاید

سنایی
 
۱۹۸۷

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۱۷ - در سؤال از عقل کل و جواب او

 

... که چمنهاش نزهت جانهاست

طوطیان بینی اندر آن بستان

همه را ذکر حق بود الحان ...

... در چمنهاش بلبلان گویا

نغمه شان جمله ربنا الاعلی

مقعد صدق ازو ولایت ماست ...

... همگان خاص حضرت سلطان

جسته از بند انجم و ارکان

رهروان بینی از سر غیرت ...

سنایی
 
۱۹۸۸

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۱۸ - در جواب عقل «‌و سقیهم ربهم شراباً طهورا»

 

... چون کنم چون من حزین ضعیف

پای بندم در این سواد کثیف

نیست گویی جهان زشت و نکو ...

... ساخته خانه بر ره سیلاب

بسته بند و حبس ارکانم

پای برتر نهاد نتوانم ...

سنایی
 
۱۹۸۹

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۲۱ - فی تخلص الممدوح و تلخیص الروح‌

 

... در این گنجنامه بگشادم

وین سخن را اساس بنهادم

نقش این کارنامه می بستم

تیر بوسید خامه و دستم ...

سنایی
 
۱۹۹۰

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۲۹ - قائد نفوس السالکین و نزهه قلوب المحققین

 

ای شده پای بست و زندانی

اندرین خاکدان ظلمانی ...

... که به گفتار ره نشاید کرد

تا ز بند هوا برون نایی

ندهندت کمال بینایی ...

سنایی
 
۱۹۹۱

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۳۳ - ما رَأَیْتُ شَیْئاً إِلّا وَ رَأَیْتُ اللهَ فیهِ

 

... من دلسوخته جگر خسته

پای در دام شش جهت بسته

صفتم در جهان صورت بود ...

... چون کنم کاین طلسم بگشایم

پایم از بند جسم بگشایم

در رهش خان و مان براندازم ...

... ره بدان فرخ آستان نکنی

در هوایش زبند جان برخیز

جان بده وزسر جهان برخیز ...

سنایی
 
۱۹۹۲

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۳۷ - منهاج العارفین و معراج العاشقین

 

ای همه ساله پای بست غرور

در خرابات حرص مست غرور ...

... بار بسیار و عرصه پرسنگ است

بار حرص و حسد زدوش بنه

هر چه داری بخور بنوش و بده

ره تو دور شد یقین بشنو ...

سنایی
 
۱۹۹۳

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۴۳ - اولیاء الله لایموتون ولکن ینتقلون من دار الی دار

 

... نتوانی زدن زعشق نفس

بسته مانی در این سرای هوس

تا دلت چشم سربنگشاید

شاهد عشق روی ننماید

بنده عشق لایزالی باش

عاشق چست لاابالی باش ...

سنایی
 
۱۹۹۴

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۶۴ - الوحدة خیر من جلیس السوء‌، والجلیس الصالح خیر من الوحده

 

... که همه طالب جهان باشند

بسته بند آب و نان باشند

همگان بی خبر زمبدع خویش ...

سنایی
 
۱۹۹۵

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۶۶ - خسر الدنیا و الآخرة ذلک هو الخسران المبین

 

... او به آزردنت چنین مایل

تو درو بسته دل زهی غافل

دل منه بر جهان که آن نه نکوست ...

... من بر این کار و بار می خندم

دل در این روزگار چون بندم

چون ندانی که چند خواهی زیست ...

سنایی
 
۱۹۹۶

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۷۱ - خطاب به خورشید

 

... اندرین هفت منظر اخضر

دو وشاقند بسته دردو وثاق

بر میان بهر بندگیت نطاق

هم قمر پرده دار ایوانت ...

... در سیم قصر زهره ازهر

بسته پیشت کمر به سرهنگی

والی عقرب آن یل جنگی ...

سنایی
 
۱۹۹۷

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۷۷ - فصل فی ختم الکتاب

 

... از ره هزل پا برون بردم

تخته دل ز هزل بستردم

پس برو نقش جد نگاشته ام ...

... اندرین کارنامه عصمت

بسته ام نقش خامه عصمت

بس گهرشان فشاندم از سر کلک ...

... صفتم بین که عالم هنرست

مهر و مه بنده ضمیر منند

عاشق خاطر منیر منند ...

... هست معنیش اندرون حجاب

چون عروس زمشک بسته نقاب

نخچوان راکه فخر هر طرفست ...

سنایی
 
۱۹۹۸

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » مقدّمهٔ رفاء » بخش ۱ - مقدّمهٔ رفاء

 

... حجاب دیده نامحرمان زیادت باد

داننده غیب ماییم و مبرا از عیب ماییم آنرا که خواهیم برگزینیم و سینه وی مفتاح خزانه غیب گردانیم و انوار بی شمار بر وی نثار کنیم و مدد لطایف بی عدد بر او ایثار کنیم و تقوی شعار وی گردانیم و هدی دثاروی تا کلام نامخلوق و مصحف مجید از این خبر داد هدی للمتقین الذین یؤمنون بالغیب دست ایشان به گنج غیب رسد در بحر الاء و نعماء ما غریق شوند و در سراپرده قدم قدم بر بساط فضل نهند از کاس مودت شراب الفت چشیده و رایت ایشان سر بر ثریا کشیده و قلم روح این رقم بر لوح روزگار ایشان زده ان الابرار لفی نعیم در آن برگزیدن بر من اعتراض نه آنرا که خواهم بردارم و آنرا که خواهم فروگذارم و نهاد یکی عیبه عیب گردانم و سرمه بی خبری در دیده وی کشم تا عسل کسل از شراب خانه ابلیس نوش می کند و در لحاف خلاف می باشد سر بر بالین غفلت نهاده و اعجاب حجاب روزگار وی شده نعمت نبیند تا شکر منعم نکند زوالش نبیند تا حذر از منتقم کند بیگانه وار می آید و دیوانه وار می رود دست انصاف داغ ذل بر روزگار آن روز کوران نهاده و ان الفجار لفی جحیم و در این خواری کردن بر من اعتراض نه اما فتح بابی که مر طالبان شریعت را و سالکان طریقت را باشد هیچ شی از اشیاء عالمین سد آن نگردد باز سدی که در راه ضد ایشان نهاده شد معاملت ثقلین آنرا برندارد اصول به فروغ نگردد چون فتح باب اصلی نه وصلی از عالم غیب نه از عالم ریب از نزد عالم الغیب به سالکی یا عاشقی رسد از غیب در فرع باید که راست رود تا خود را از این دریای بی پایان این نفس طرار خودپرست و هواء غدار من گوی برهاند که آن فرعون بی عون گفت با عدت وحدت انا ربکم الاعلی مردود شد آن نمرود مطرود با آن خدم و حشم گفت انا احیی و امیت مطرود شد آن عزازیل لعین با آن عبادت و خدمت گفت انا خیر مرجوم شد و آن قارون وارون با آن حیلت و حیلت گفت انما اوتیته علی علم عندی مغرور شد خنک آنکه خود را از چنین دریا بیرون برد و از آهنگ این نهنگ بگریزد و در حبل متین دین آویزد واعتصموا بحبل الله جمیعا و این کامه ورد خود سازد و حسبنا الله و نعم الوکیل و از گفت من خود را مجنون نسازد که فذلک حرمان بر جریده جریمه وی زنند و از آن رقم این آید فخسنفنا به و بداره الارض اهل دنیا از در هوا در هاویه رفتند تا جماعتی از ایشان در هوای نفس افتادند از بی باکی چالاکی و پاکی بگذاشتند مشغول جامه و جام و غلام و حطام و مرکب و ستام شدند با چربی طعمه و بزرگی لقمه لذت ساختند تا خود را به آتش دوزخ بسوختند حطب جهنم شدند اولیک کالانعام بل هم اضل سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون لاجرم در عالم قیامت ورد ایشان این باشد یالیتنی کنت ترابا و جماعتی از معاصی روی بگردانیدند و دنیا را رد کردند با خلق انس نگرفتند نه برای خدای برای آن تا ایشان را زاهد و عابد خوانند و بدیشان تبرک کنند ایشان را از صدق آن حدیث هیچ خبر نه با نفاق آشنا گشته این چنین سالوسی و ناموسی و افسوسی را که از برای جاه دنیا بکنند خبر آمد فمثله کمثل الکلب تا به فروغ دروغ ایشان جماعتی مغرور شدند بر هوای نفس برفتند نه بر درس شرع من سن سنة سییة فله وزرها در عالم قیامت همه مطیعان را جزا و ثواب باشد و آن خودپرستان در ظلمات بعضها فوق بعض بمانده نه در دنیا گامی گذاشته و نه در عقبی گامی برداشته این مفلسان در عقب آن مخلصان می آیند و همی گویند انظرونا نقتبس من نورکم جواب یابند قیل ارجعوا ورایکم فالتمسوا نورا این قوم خودپرستان اند تا قرآن کریم با سید طریقت و مفتی شریعت گوید افرأیت من اتخذ الهه هویه واضله الله باز جماعتی دیگر که بوی اخلاص به مشام جان ایشان رسیده بود قدم بر هوای نقد ننهادند و نفس را قهر کردند طمع آن را تا نفس ایشان به هوای ابد رسد و فردوس مأوی و مطلب ایشان گردد که این اشارت قرآن کریم به سمع آن جمع رسیده بود ولکم فیها ما تشتهی انفسکم این گروه از هوای نفس درگذشتند اما میراث ابلهی بردند که صدر نبوت خبر کرده است اکثر اهل الجنة البله باز جماعتی که از سر طینت برآوردند و قدم از هوای موقت بر هوای مؤبد نهادند و دنیا را با آنکه جلوه حضرت بود پشت پای زدند و عقبی را با آنکه خلعت بقا داشت پشت دست زدند از صورت دعوی در حقیقت معنی آویختند این طایفه سالکان طریقت و طالبان حقیقت اند که در انوار اسماء الله افتادند گاه هست جمال احدیت شدند و گاه نیست کمال صمدیت گشتند در هست و نیست لطف و قهر بماندند این طایفه انبیااند صلوات الله علیهم اجمعین اول قدم آدم علم آن اسامی بود و واسطه کار خلیل آن اسامی بود و بغایت دم مصطفی علیه السلام معرفت آن اسامی بود که قرآن مجید در حق آدم گفت و علم آدم الاسماء کلها و در حق خلیل گفت علیه السلم انی وجهت وجهی للذی فطرالسموات والارض و در حق سید کاینات صلی الله علیه وآله گفت اقرأ باسم ربک الذی خلق این جماعت مفاتیح غیب اند پس از این طایفه اولوا العلم اند که ایشان میراث به حکم فرصیت این خطاب بردند العلماء ورثة الانبیاء و بعد از ایشان حکما و شعراءاند ایشان درجه ذوالارحامی با انبیاء یافتند به حکم این آیت که می گوید و من یوت الحکمة فقد اوتی خیرا کثیرا و این خطاب ان من الشعر لحکمة والشعراء امراء الکلام روزی من که محمدبن علی الرفاام در عجایب عالم نگرستم کی چون جبار عالم ذوالجلال تعالی و تقدس خواهد که این عالم پیر منافق را جوانی موافق گرداند و از این روزگار مقید احمق شبانی حاذق بیرون آرد بنده ای را پیدا کند که بی تربیت و تنقیت و تقویت خلایق حقایق بین و دقایق دان گردد و این نه بکسب و صنع خلق باشد بل که به فضل و عطاء حق باشد که بی گوشمال معلمی و مؤدبی عالمی و ادیبی گردد و بی قفاء روزگار طبیبی و حبیبی شود بی مشقت مجاهدت مشاهدت یابد و بی زحمت خیالی رحمت جمالی بیند بی تربیت بتزکیت رسد ادبنی ربی این باشد که این همه گل بی خارند و مل بی خمارند عقل را از عقلیه فنا می رهانند و قبای بقا همی پوشانند و صدق می بخشند و تاج خلت بر سر عشق می نهند مشکل عالم بدو حل می شود و صدهزار در ناسفته و گل ناشکفته از گلستان غیب به بوستان دوستان می فرستد و در هر حرکتی از وی برکتی باشد و در هر حکمی حکمتی و در هر عملی علمی نماید و در هر اشارتی بشارتی از حقیقت کی اهل عصر از آن بی خبر بوده باشند و از آن اثر بی بصر با سید کاینات دریوزه این حدیث بدین عبارت آموخت که ارنا الاشیاء کماهی و چنین شخصی که این اسباب جبلت وی بود آن عزیزی باشد که باطنش گنج خانه راز گردد و ظاهرش زرادخانه نیاز نه این خارستان را مقر قرار داند و نه آن نگارستان را مفر فرار همه قرارش با خود باشد و همه فرارش با دوست این عزیزی باشد که جان در جنان دارد و فردوس اعلی و جنة ماوی جویان وی باشد و جهان از همه بدو جهان و ازو جوان این روزگار یتیم گشت از چنین عالمی و حکیمی و آن خواجه روزگار بود حکیم العصر ملک الکلام محقق الانام سلطان البیان حجة الایمان شمس العارفین بدرالمحققین صدرالطریقة قوام الحقیقة سدیدالنطق رفیع الهمة عزیزالوجود عدیم المثل محترزالدنیا مقبل الدین نظام النظم مؤثرالنثر مادح سیدالانبیاء خاتم الشعرا ذواللسانین ابوالمجد مجدودبن آدم سنایی الغزنوی رحمة الله علیه که عالمیان در ساحت با راحت او روزگار در خوشدلی می گذاشتند و در بهشت نقد همی خرامیدند شعر

لیس من الله بمستنکر ...

... گر بی برگی به مرگ مالد گوشم

آزادی را به بندگی نفروشم

مسرور غرض و مغرور عوض نبوده ام با عشق دمسازی دارم و با صدق دل رازی اینک مدت چهل سال است تا قناعت توشه من بودست و فقر پیشه من

حرص وشهوت خواجگان راشاه ومارابنده اند

بنگر اندر ما و ایشان گرت ناید باوری

هرچند این کرامتی بزرگ است و تربیتی بی نهایت و موهبتی بی غایت اما خادم این تجمل را تحمل نتواند کرد و شکر و سپاس این تفضل را تمحل نداند ساخت ...

... فان المسک بعض دم الغزال

اگر بیند رای پادشاه جهان گیر جوان بخت این عمل قناعت را بر بنده تقریر فرماید و از جامه خانه فضل خلعت عفو بارزانی دارد تا در زاویه وحدت روزگار گذارم مگر شرکت درین کلمه درست کنم رحم الله اباذر یعیش وحده و یموت وحده کی علماء سنت و جماعت و اهل شریعت متفق اند که الضدان لایجتمعان کی ذیل لیل با نهار بهار نتوان دید و کفر ندیم ایمان نشاید و ظلمت قرین نور نزیبد در بارگاه شاه برده نوپرده جلوه نداند کرد بساط نور جمال حور را شاید نه نگار روز را حور بر شادروان نوشروان رقص نداند کرد هزاردستان با هزاردستان رسیلی داود را نشاید دل شده با دلدار چگونه مقاومت کند می زده با هشیار چگونه متابعت کند آورده را در مقابله آمده کی توان داشت کرامت پیش معجزه کی توان عرض کرد که چون ید بیضاء شاهنشاه مظهر شد زهره زهره برین گلشن روشن آب شود و چون خورشید عالم آرای ظل الله سر از مطلع خویش برآرد چراغ درویشان نور ندهد و عیسی روح الله در سواد شب هویدا نباشد جان آدم گم شده خود را در نور صبح کاذب نطلبد جمالی که از ضیاء او شب یلدا سوزن را در میان خاک بتوان یافت انگشت مرده ندهد عاجزان دیده را به حول و حیلت صفا نتواند کرد شعر

صدر تو چرخست و تن را بال سست ...

... کنقص القادرین علی التمام

و چون روزگار چیزی از پیش برداشت باز نتوان آورد و از پی آن رفتن بی خردی باشد آنچه گفته بود قرب ده هزار بیت مسوده به بغداد فرستاد به نزد خواجه امام برهان الدین محمدبن ابی الفضل ادام الله علوه و آنچ به دست او بماند بیتی چند نسخت داد و آن عزیز قفص بشکست و از این عالم تنگ برپرید و بر روضه رضوان خرامید نورالله مضجعه و قال علیه السلام من عاش مات و من مات فات و کل ما هو آت آت و چون از دیوان اعلای شاهنشاهی معظمی خلدالله ملکه و ضاعف اقتداره مثال فرمودند من خادم را این پنج هزار بیت نسخت دادم از بهر بارگاه اعلی شاهنشاهی اعزالله انصاره و بموقع احماد افتاد و پسندیده مجلس اعلی آمد و چون وی جای خالی کرد این زندانیان عالم فنا یکدیگر را به رفتن او تعزیت می گویند که یا اسفی علی الفراق و آن بستانیان عالم بقا یکدیگر را به آمدن او تهنیت می کنند و می گویند که مرحبا بالوصال چه تعزیت رفتن بلکه تهنیت رسیدن که هر عزیزی که از خود به دوست هجرت کند و سد دیده خود را از راه بردارد و از بادیه نفس بگریزد و روح را در پرواز آرد و در وصل کوبد و رضای دوست جوید علت سودا دفع کند و از نشانه هوا روی بگرداند و هجرتش از خود به حضرت نبوت باشد و منزلش از این خاکدان به جوار ربوبیت بود فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر تا سید کاینات و مهتر موجودات علیه السلم از صدق این هجرت خبر داد من هاجر الی امراة او الی شیء فهجرته الی ما هاجر الیه لیکن آن سالک تا ورای خود دلربایی و جان فزایی نبیند هجرت نکند چنانک در قصیده ای گفته است شعر

هیچکس رانامده است ازدوستان درراه عشق ...

... با دوست گرم شوند روحشان با نفس در جدال آید و جسمشان با جسم در حسد عالمیان این را محب خوانند چون این حال روی نماید قرآن مجید این تجربت بکند نشان یحبهم و یحبونه این باشد قال علیه الصلواة والسلام الموت جسر یوصل الحبیب الی الحبیب هرکه جان دارد سر سر ندارد و اینجا مرد عاشق مرگ گردد تا سید ولد آدم در این مقام گوید الرفیق الاعلی و نیز گوید یالیتنی غودرت مع اصحابی و آن خوب روی مصری گوید توفنی مسلما و آن سر مردان و مرد میدان کرار غیر فرار گوید لایبالی ابوک وقع علی الموت ام وقع الموت علیه بوی این عطر به مشام این حکیم روزگار آید بدیشان اقتدا کند تا اهتداء یابد گوید مصراع ای مرگ اگر نه مرده ای دریابم

چون این جماعت خود را از راه برداشتند و ماندن خود بر خود آلایش خود دانستند و هجرت به دوست آسایش خود دیدند فرمان حضرت آمد ولا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء محبت ما جود به وجود خود کند و سود در نابود خود داند شما به دیده بی بصر درو منگرید و به زبان مختصر ایشان را مرده مخوانید که نهاد ایشان از حضرت عندیت خلعت بقا پوشیده باشد پس هرچند آن عزیز در صورت آب و گل مرده است به حقیقت جان و دل زنده است و حیوة عالم ارواح بدو باشد که چون آبی برای پرورش نفس است مایه حیوة باشد و قرآن عظیم خبر می دهد وجعلنا من الماء کل شیء حی و حکمت وی که برای پرورش روحست مایه حیوة باشد و قرآن مجید ازین خبر کردست ولقد کرمنا بنی آدم کرامت این باشد که چون مقصود از وجود افلاک این جوهر خاک است از صنع بدیع او بعید نباشد که شخصی خاکی را رفعت افلاکی دهد و این کرامت و درجت جز به علم و حکمت نباشد و سید طریقت ازین حقیقت خبر کردست المرء باصغریه بلسانه و جنانه و امیرالمؤمنین علی علیه السلام اشارت کرده است ماالانسان لولا اللسان الاصورة ممثلة و بهیمة مهملة ملکا به حق و حرمت اهل حرمت که این باغ حکمت را هر روز شکفته تر داری و از دیده اغیار نهفته تر و هر ساعتی و لحظه ای صدهزار قندیل نور و سرور از عالم پاک به قالب و خاک آن عزیز برسانی

مراد این ضعیف بیچاره محمدبن علی الرفا از جمع کردن دیباچه این کتاب و تشبیت و تطویل این اصل و تذنیب و ترتیب این فصل آن بود که چون اثمار اشجار الحدیقة فی الحقیقة در حال حیات خواجه حکیم شیخ الطریقه متفرق شده بود و به دست هرکس بی تربیت بیتی چند افتاده و چندان در یتیم در دست مشتی لییم اسیر گشته و در غار خواری چون اصحاب رقیم نژند و سقیم مانده و چندان حور عین نازنین در کلبه اندوه غریب و حیران و ذلیل شده و به دست این و آن در هر مکان سرگردان گشته و چون یوسف خوب از جوار کنار یعقوب دور افتاده و به کار و بار نیاز و ناز زلیخا و ملک مصر نرسیده تا روز رویان شبه مویان آراسته ظاهران پیراسته باطنان با زلفهای زره نمای مشک سای و رخهای دلربای جان فزای که در هر صباحی از وفاق پدر آب خونی از ایشان می چکید و در هر رواحی از فراق پدر خاک یتیمی از ایشان برمی آمد زیرا که از هجرت پدر در حجر جماعتی افتادند که آن بیگانگان را بر آن یگانگان نه ولایت شرعی بود نه عصبیت حقیقی نه حق خطاب بر ایشان متوجه دل خواهانی که نسب حسب با روح القدوس درست دارند در پیگار شیطان بماندند جواهری که تاج پادشاه را شایست گردن بند مشتی داده شد شاهانی که بر قصور جاه و عز بودندی در کشور چاه ذل بماندند نازنینان عالم بقا به آتش حسد سوخته شدند نجیب زادگان اصل و وصل به ثمن بخس فروخته یزیدزادگان را با بایزیدزادگان در من یزید کردند و از نهاد هریک این آواز برمی آمد که شاعر گوید

او قعنی حبک فی من یزید ...

... عبدک موقوف فماذا تزید

عصای موسی در دست فرعون بی عون نشاید حسین علی را بر عتبه عتبه نشاید کرد مولودی که در بهشت مرد معنوی بوده است در کنشت با مدعی چکند خوشرویانی که در بستان انس پرورند در زندان حزن نگذرانند

اکنون من که محمدعلی الرفاام از طریق ایتلاف ارواح که صدر نبوت و بدر رسالت خبر می دهد الارواح جنود مجندة فما تعارف منها ایتلف ما تناکر منها اختلف بر خود واجب دیدم بر حسب حسبت در تعهد و تنقد ایشان سعی کردن خاصه چون معلوم بود که ترتیب ترکیب ایشان در بنیت انسان از جواهر لطیف است نه از اجسام کثیف و اعراض اغراض ایشان کمال حکمت و شرف است نه نقصان و تلف و عاقلان جهان دانند که فرزانه تر فرزندی ایشان را شعر و حکمت است زیرا که آن سلف این خلف است که عیسی وار از راه کرم به ترک آن طرف می گویند و حواوار پی هوا نسب حسب بی شرکت مادران به در می کنند و آن حکیم عصر در آن معنی می گوید

آن دختر دوشیزه که دوشش دادند

امروز چو دی به شام توشش دادند

چون تقویت فرزندان آب و گل مشروع آمد هر آینه تربیت جان و دل مطبوع آید خاصه چون مثال صاحب دیوان رسالت برین جمله صادر گشت اکرموا اولادکم واحسنوا ادابهم چون حال برین جملت است آن درهای متفرق را در یک رشته جمع کردم و آن گلهای متنوع را بر یک جنس دسته بستم و آن ریاحین نو آیین را چون پروین بر یک بستر و بالین فراهم کردم و آن عقیق مذاب را از حجاب ارباب صورت در حمایت و عنایت خطاب و القاب اصحاب صنعت آوردم و هریک را از آن شهاب احباب در نقاب رقاب عباسیان بردم و چون ملکی بر فلکی مستقر دادم ورقا عن ورق و طبقا عن طبق و از برای سرور چون نور در ظلمتشان موقوف کردم و بهره هریک از معارف اعیان دین و مشاهیر ارکان زمین این حضرت موصوف و مصروف گردانیدم این کتاب را براین اطناب تمام کردم و بر این ابواب نهادم و فصول و اصول هر باب را به اسمی مسمی کردم تا نبشتن و خواندن میسر گردد و زودتر به عرض پوندد وبالله التوفیق این دیباجه مجدودبن آدم السنایی الغزنوی تغمده الله برحمته و رضوانه املا کرد و حال آن بود که در تب بود و امیر سید فضل بن طاهرالحسینی بنوشت از بامداد روز یک شنبه یازدهم ماه شعبان سال پانصد و بیست و پنج از هجرت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله چون نماز شام بگزارد آخرترین سخنی که بگفت این بود کرم تو حکم من بس و خالی کرد به کوی بنوآباد در خانه عایشه نیکو رحمه الله و اثابه الجنة و ایانا بفضله و منه انه سمیع مجیب

سنایی
 
۱۹۹۹

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۱ - در توحید باری تعالی

 

... جز خدای ایچ کس خدای شناس

عز وصفش که روی بنماید

عقل را جان و عقل برباید ...

... جبرییلی بدان همه صولت

عقل کانجا رسید سر بنهد

مرغ کانجا پرید پر بنهد

هرچ را هست گفتی از بن و بار

گفتی او را شریک هش می دار ...

... عقل را خود به خود چو راه نمود

پس به شایستگی ورا بستود

کاول آفریده ها عقل است ...

سنایی
 
۲۰۰۰

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۳ - فصل وحدت و شرح عظمت

 

... به گه آمد ولیک دیر آمد

در ازل بسته کی بود علمش

یک غلامست خانه زاد ازلش ...

... نه مکان جای هستی ذاتش

ای که در بند صورت و نقشی

بسته استوی علی العرشی

صورت از محدثات خالی نیست ...

... استوی از میان جان می خوان

ذات او بسته جهات مدان

کاستوی آیتی ز قرآنست ...

سنایی
 
 
۱
۹۸
۹۹
۱۰۰
۱۰۱
۱۰۲
۵۵۱