گنجور

 
۱۸۱

امامی هروی » دیوان اشعار » ترجیعات » در مدح امام علی بن موسی الرضا علیه السلام

 

... ذات پاک اوست آری آفرینش را سبب

مقصد جان و خرد فخر عجم تاج عرب

قبله ی دنیا و دین موعود رب العالمین ...

... ذات پاک اوست آری آفرینش را سبب

مقصد جان و خرد فخر عجم تاج عرب

امامی هروی
 
۱۸۲

امامی هروی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱

 

... نیافریدی خود واجب الوجود وجود

در تو مقصد گیتی است ز آنکه باز نگشت

ز آستانه او هیچ خلق بی مقصود ...

امامی هروی
 
۱۸۳

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹

 

... تا ابد هرگز کسی چون ما شود

هر که آنجا مقصد و مقصود یافت

در دو عالم والی والا شود ...

عراقی
 
۱۸۴

عراقی » عشاق‌نامه » آغاز کتاب » بخش ۴ - درنعت محمد مصطفی صلی‌الله علیه و آله و سلم

 

... پادشاه دیار جود و وجود

مقصد علم و عالم مقصود

حافظ صفحه معانی دل ...

عراقی
 
۱۸۵

عراقی » عشاق‌نامه » آغاز کتاب » بخش ۶ - در نصیحت

 

... گوش سوی مقلد نااهل

تا به مقصد درین طریق تو را

کی رساند دلیل نابینا ...

عراقی
 
۱۸۶

عراقی » رسالهٔ اصطلاحات » مطلب اول - در کلماتی که اکثرش مخصوص به محبوب است و بعضی از آن متعلق به محبّ

 

میل رجوع را گویند به اصل خود بی شعور و آگاهی از اصل و مقصد همچون رجوع طبیعی چون جمادات به طبایع اربعه که بی اختیار مایل اصلند و همچون رجوع عناصر به اصل خود بی اختیاری

آرزو میل است به اصل خود با اندک آگاهی و علم به بعضی از اصل و مقصد

مهر میل به اصل خود است با وجود علم و آگاهی از یافت لذت دریافت مقصد

محبت دوستی را گویند بی سبب و علاقه و بی حرکتی با حق سبحانه و تعالی ...

... تاختن اتیان الهی را گویند

ترکتاز جذبه الهی را گویند وقتی که سلوک مقدم باشد و بزحمت و مجاهدت بسیار کاری گشاده نشود ناگاه جذبه ای در رسد و کرده های او را قبول کند و باقی احوال او تمام کند و به مقصد رساند

غارت جذبۀ الهی را گویند که بی واسطه بر سلوک و اعمال مقدم باشد به مثابتی که سالک مقهور باشد تا به مقصد برسد اگرچه از اوامر و اعمال بر وی جاری باشد

تاراج سلب اختیار سالک را گویند در جمیع احوال ظاهری و باطنی ...

عراقی
 
۱۸۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۲

 

... بعثر ما فی القبور حصل ما فی الصدور

آمد آواز صور روح به مقصد رسید

دوش در استارگان غلغله افتاده بود ...

مولانا
 
۱۸۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۷

 

... چه سازم من که من در ره چنان مستم که لاتسأل

خدایا دست مست خود بگیر ار نی در این مقصد

ز مستی آن کند با خود که در مستی کند منبل ...

مولانا
 
۱۸۹

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۱ - ظاهر شدن فضل و زیرکی لقمان پیش امتحان کنندگان

 

... ورنه این خواهی نه آن فرمان تراست

کس چه داند مر ترا مقصد کجاست

جان ابراهیم باید تا به نور ...

مولانا
 
۱۹۰

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده

 

... که بری خوردیم از ده مژده ده

مقصد ما را چراگاه خوش ست

یار ما آنجا کریم و دلکش ست ...

مولانا
 
۱۹۱

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۴ - زجر مدعی از دعوی و امر کردن او را به متابعت

 

... پس روی کن تا رود در پیش شمع

شمع مقصد را نماید هم چو ماه

کین طرف دانه ست یا خود دامگاه ...

مولانا
 
۱۹۴

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱ - تمامت کتاب الموطد الکریم

 

... عشق را با پنج و با شش کار نیست

مقصد او جز که جذب یار نیست

بوک فیما بعد دستوری رسد ...

مولانا
 
۱۹۶

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷۰ - حکایت مرید شیخ حسن خرقانی قدس الله سره

 

... گرچه در خوردست کوته می کنم

چون به مقصد آمد از ره آن جوان

خانه آن شاه را جست او نشان ...

مولانا
 
۱۹۷

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۳

 

در دایره وجود موجود علیست

اندر دو جهان مقصد و مقصود علیست

گر خانه اعتقاد ویران نشدی ...

مولانا
 
۱۹۸

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲۳

 

زان مقصد صنع تو یکی نی ببرید

از بهر لب چون شکر خود بگزید ...

مولانا
 
۱۹۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳۰

 

... انت کمال ثروتی انت نصاب مخزنی

قره کل منظر مقصد کل مشتری

قوه کل ناعش قدره کل منحنی ...

مولانا
 
۲۰۰

مولانا » فیه ما فیه » فصل بیست و دوم - فرمود که جانب توقات می‌باید

 

فرمود که جانب توقات می باید رفتن که آن طرف گرمسیر است اگر چه انطالیه گرمسیر است اما آنجا اغلب رومیانند سخن ما را فهم نکنند اگرچه در میان رومیان نیز هستند که فهم می کنند

روزی سخن می گفتم میان جماعتی و میان ایشان هم جماعتی کافران بودند در میان سخن می گریستند و متذوق می شدند و حالت می کردند سؤال کرد که ایشان چه فهم کنند و چه دانند این جنس سخن را مسلمانان گزیده از هزار یک فهم می کنند ایشان چه فهم می کردند که می گریستند فرمود که لازم نیست که نفس این سخن را فهم کنند آنچ اصل این سخن ست آن را فهم می کنند آخر همه مقرند به یگانگی خدا و به آنک خدا خالق ست و رازق ست و در همه متصرف و رجوع به وی ست و عقاب و عفو ازوست چون این سخن را شنید و این سخن وصف حق ست و ذکر اوست پس جمله را اضطراب و شوق و ذوق حاصل شود که ازین سخن بوی معشوق و مطلوب ایشان می آید اگر راه ها مختلف است اما مقصد یکی ست نمی بینی که راه به کعبه بسیار ست بعضی را راه از روم است و بعضی را از شام و بعضی را از عجم و بعضی را از چین و بعضی را از راه دریا از طرف هند و یمن پس اگر در راه ها نظر کنی اختلاف عظیم و مباینت بی حدست اما چون به مقصود نظر کنی همه متفق ند و یگانه و همه را درون ها به کعبه متفق است و درون ها را به کعبه ارتباطی و عشقی و محبتی عظیم است که آنجا هیچ خلاف نمی گنجد آن تعلق نه کفر ست و نه ایمان یعنی آن تعلق مشوب نیست به آن راه های مختلف که گفتیم چون آنجا رسیدند آن مباحثه و جنگ و اختلاف که در راه ها می کردند که این او را می گفت که تو باطلی و کافری و آن دگر این را چنین نماید اما چون به کعبه رسیدند معلوم شد که آن جنگ در راه ها بود و مقصود شان یکی بود مثلا اگر کاسه را جان بودی بنده بنده کاسه گر بودی و با وی عشق ها باختی اکنون این کاسه را که ساخته آید بعضی می گویند که این را چنین می باید بر خوان نهادن و بعضی می گویند که اندرون او را می باید شستن و بعضی می گویند که بیرون او را می باید شستن و بعضی می گویند که مجموع را و بعضی می گویند که حاجت نیست شستن اختلاف درین چیزهاست اما آنک کاسه را قطعا خالقی و سازنده ای هست و از خود نشده است متفق علیه است و کس را درین هیچ خلاف نیست

آمدیم اکنون آدمیان در اندرون دل از روی باطن محب حق ند و طالب اویند و نیاز بدو دارند و چشم داشت هر چیزی ازو دارند و جز وی را بر خود قادر و متصرف نمی دانند این چنین معنی نه کفر ست و نه ایمان و آن را در باطن نامی نیست اما چون از باطن سوی ناودان زبان آن آب معنی روان شود و افسرده گردد نقش و عبارت شود اینجا نامش کفر و ایمان و نیک و بد شود همچنانک نباتات از زمین می رویند در ابتدای خود صورتی ندارند و چون روی به این عالم می آورند در آغاز کار لطیف و نازک می نماید و سپید رنگ می باید چندین که باین عالم قدم پیش می نهد غلیظ و کثیف می گردد و رنگی دیگر می گیرد اما چون مؤمن و کافر هم نشینند چون به عبارت چیزی نگویند یگانه اند بر اندیشه گرفت نیست و درون عالم آزادی ست زیرا اندیشه ها لطیفند بر ایشان حکم نتوان کردن که نحن نحکم بالظاهر والله یتولی السرایر آن اندیشه ها را حق تعالی پدید می آورد در تو تو نتوانی آن را به صد هزار جهد ولاحول از خود دور کردن پس آنچ می گویند که خدا را آلت حاجت نیست نمی بینی که آن تصورات و اندیشه ها را در تو چون پدید می آورد بی آلتی و بی قلمی و بی رنگی آن اندیشه ها چون مرغان هوایی و آهوان وحشیند که ایشان را پیش از آنک بگیری و در قفس محبوس کنی فروختن ایشان از روی شرع روا نباشد زیرا که مقدور تو نیست مرغ هوایی را فروختن زیرا در بیع تسلیم شرط است و چون مقدور تو نیست چه تسلیم کنی پس اندیشه ها مادام که در باطند بی نام و نشان اند بر ایشان نتوان حکم کردن نه به کفر و نه باسلام هیچ قاضی گوید که تو در اندرون چنین اقرار کردی یا چنین بیع کردی یا بیا سوگند بخور که در اندرون چنین اندیشه نکردی نگوید زیرا کس را بر اندرون حکمی نیست اندیشه ها مرغان هواییند اکنون چون در عبارت آمد این ساعت توان حکم کردن به کفر و اسلام و نیک و بد چنانک اجسام را عالمست تصورات را عالمست و تخیلات را عالمست و توهمان را عالمست و حق تعالی ورای همه عالمهاست نه داخل است و نه خارج اکنون تصرفات حق را درنگر درین تصورات که آنها را بی چون و چگونه و بی قلم و آلت مصور می کند آخر این خیال یا تصور اگر سینه را بشکافی و بطلبی و ذره ذره کنی آن اندیشه را درو نیابی در خون نیابی و در رگ نیابی بالا نیابی زیر نیابی در هیچ جزوی نیابی بی جهت و بی چون و چگونه و همچنین نیز بیرون نیابی پس چون تصرفات او درین تصورات بدین لطیفیست که بی نشانست پس او که آفریننده این همه است بنگر که او چه بی نشان باشد و چه لطیف باشد چنانکه این قالب ها نسبت به معانی اشخاص کثیفند این معانی لطیف بی چون و چگونه نسبت با لطف باری اجسام و صورند کثیف ...

مولانا
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۵۰