گنجور

 
۱

فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۱

 

... به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد

نخست از برش هندسی کار کرد

چو گرمابه و کاخ های بلند ...

فردوسی
 
۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور پسر اردشیر سی و یک سال بود » بخش ۲

 

... که ماهی نکردی بروبر گذر

برانوش را گفت گر هندسی

پلی ساز آنجا چنانچون رسی ...

فردوسی
 
۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزه‌گر » بخش ۲

 

... ز رومی و هندی و از پارسی

نجومی و گر مردم هندسی

همه فیلسوفان بسیاردان ...

فردوسی
 
۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۷۱

 

... بر او کار و زخم بنا یاد کرد

گرانمایه رومی که بد هندسی

به گفتار بگذشت از پارسی ...

فردوسی
 
۵

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۸ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین گوید

 

... نشان جبر و آن اختیارست

بحد فضلش اندر هندسی را

طریق هندسه علم نزارست ...

عنصری
 
۶

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۲۵

 

... طبعی بر آن دو زلف تو چندان گره فتاد

کش مرد هندسی به دو صد سال نشمرد

عنصری
 
۷

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۵ - نیز در مدح خواجه ابوسهل حمدوی گوید

 

... هر بخششی از و چو جهانیست مستقیم

هر هندسی ازو چو سپهر یست مستوی

استاد این سرای بآیین همی بود ...

فرخی سیستانی
 
۸

ناصرخسرو » خوان الاخوان » بخش ۳۷ - صف بیست و نهم

 

از طرق هندسه بازنماییم که پیش از عقل چیز نیست گوبیم که هرکجا دو چیز برابر شوند یا هر دو به بزرگی چند یکدیگر باشد یا یکی از دیگری بزرگتر باشد و چون درست شود که یکی از آن دو چیز از یار خویش بزرگتر نیست و نیز کهتر ازو نیست درست شده باشد که همچند اوست و مثال کنیم مرین قول را بدین دو خط یکی خط الف و دیگر خط باء و گوییم اگر خط الف همچند باء نیست و بزرگتر از خط باء نیز نیست ناچاره خط الف کهتر از خط باء باشد و گر خط الف بزرگتر از خط باء نیست ناچاره خط الف همچند خط باء باشد و چون این مقدمه هندسی گفتیم گوییم که ما چیزهای بسیار همی یابیم چه از معقول و چه از محسوس و چیزها را همی بینیم کز یکدیگر پدید همی آید چون حیوان از نبات و نبات از طبایع پس چاره نیست که یک چیز پیش از همه چیزها بوده است پدید آمده تا دیگره چیزها ازو پدید آمده است چون عقل را بر چیزها جاکول همی یابیم بدانستیم که عقل است آنچ پیش از همه چیزها بوده است پس اگر کسی گوید که پیش از عقل چه بود و چرا روان باشد که پیش از عقل چیز باشد گوییم که هر چه خواهی از موجودات اختیار کن و آتش را بگیریم و گوییم که چرا روا نباشد که آتش پیش از عقل باشد پس گوییم که آتش پیش از عقل بود پس عقل بایستی که به آتش عقل را کار بستیمی نه به عقل مر آتش را کار فرمودیمی چنین که همی فرماییم پس درست شد که آتش پیش از عقل نبوده ست پس اگر گوید با عقل برابر بوده است گوییم چون چیزها از چیزی همی پدید آید روا نبود که همی چیزها از دو چیز پدید آید که اگر روا بودی که چیزها از دو چیز بودی نیز روا بودی که همه چیزها به یکبار موجود بودی و چون همی یابیم که چیزی از چیزی همی پدید آید لازم گشت دانستن که چیزی نخستین نه از چیزی پدید آمد به ضرورت که اگر جز چنین گویی موجودات روا نبودی که پدید آمدی پس گفتیم که آن چیز که نه از چیزی پدید آمد یکی بود پس درست شد که آتش با عقل برابر نبود و چون آتش پیش از عقل نبود و با عقل برابر نبود درست شد که عقل پیش از آتش بود

و نیز گوییم که پیش از عقل چیز چگونه اندر وهم آید و همه چیزها چیزی به عقل یافتند و به تازی مر چیز را شیء گویند و مر چیزی را شیییت گویند و همه چیزها بدین قول خود عقل باشد از بهر آنک چیزها چیزی از عقل یافتند پس چگونه پیش از چیزی چیز باشد و اگر پیش از چیزی که به تازی آن شیییت است چیز روا باشد همچنان باشد که پیش از ذات خویش چیزی موجود باشد و این محال بود توهم کردن و ایزد تعالی مر عقل را گفت بر همه چیزها قادرست چنانک بسیار جای اندر قرآن همی گوید قوله ان الله علی کل شیء قدیر گوید خدای بر همه چیزها قادر است و بدان مر عقل را همی خواهد که همه چیزها زیر اوست و هر خردمند که معنی این قول که خدای تعالی به چند جای بازگفته است اندر کتاب خویش بداند مقدار خویش بشناسد و نفس او توهم نکند باری را سبحانه اندر یابد که این کفر و شرک باشد بلک هر که گمان برد که او باری را سبحانه دانسته است دعوی کرده باشد که او از خدای برتر است پس بباید دانستن که بر عمل هیچ چیز را به توانایی و جاکول شدن نیست و پدید آرنده عقل مر عقل را نه از چیزی برو پادشاه است بدین صنع لطیف و بباید دانستن که ابداع که مبدع اول بدان پدید آورده شده ست چیزی نیست از بهر آنک اگر آن ابداع چیزی باشد با مبدع چیزی دیگر برابر باشد یا پیش ازو و آن وقت عقل نه مبدع باشد از بهرآنک مبدع چیزی باشد نه از چیزی دیگر و گر او پیش ازو چیزی بودی این نام مبدع مر مبدع را دروغ بودی و گر با مبدع چیزی بودی مبدع چیزی بودی آفریده از آنچ با او پیش ازو چیزی بود که او را ازو آفریده بودند و نیز چیزی بودی نا آفریده بدانچ مبدع آن باشد که او نه از چیزی باشد و این چنان باشد که کسی گوید من نشسته ایستاده دیدم و این متناقض باشد و متناقض دروغ باشد پس درست شد که ابداع چیزی نیست وگر پیش از مبدع چیزی بود از دو بیرون نبودی یا مبدع بودی نه از چیز پدید آمده یا چیزی بودی از چیزی پدید آمده و این چیزی باشد کز پیش چیزی باشد و باز همی شود از چیزی به چیزی دیگر تا از نهایت بشود و این محال باشد اندر عقل پس بدین برهان که نمودیم پیش از عقل چیزی نه روا باشد و نیز گوییم که چیز ذاتی باشد از جمله ذاتها و ذاتها بر دوگونه است یا محسوسات است یا معقولات و هستی محسوس به حس درست شود و هستی معقول به عقل درست شود و چیزی که حس مرورا نتواند یافتن مر او را به عقل یابند و موهوم باشد پس چیزی معقولات به عقل است و چون زیر عقل اندر نیاید نه محسوس باشد و نه موهوم و آنچ نه اندر حس آید و نه اندر عقل نه چیز باشد و نه موجود

ناصرخسرو
 
۹

ناصرخسرو » زاد المسافرین » بخش ۳ - قول دوم- اندر کتابت که آن در علم غایبان است

 

کتابت از جملگی حیوان به مردم مخصوص است و مر حیوان بی نطق را با مردم هم اندر گفتار و هم اندر صنعت ها شرکت است و اندر کتابت نیست اما شرکت حیوان دیگر با مردم اندر گفتار چنان است که مر بیشتر حیوان را هر یکی را بانگی هست که آن خاصه مر او راست و آن خاصه مر او راست و آن بانگ از او به منزلت نطق است از مردم و نیز بیشتر از حیوان بی سخن آن است که به وقت شادی و ایمنی جز چنان آواز دهند که به وقت ترس و درماندگی دهند چنانکه مرغ خانگی به خاصه آوازها دارد و مر نر آن را خروه گویند و ماده اش را ماکیان گویندو مر خروه را به وقت ایمنی و شادی آواز او معلوم است که چگونه و بدان وقت که پرنده بر سر او بگذرد و از آن بترسد و مر یاران خویش را از آن حذر فرماید پیداست که چگونه آواز دهد و به وقتی که مر ماکیان را سوی دانه خواند که بیایید معروف است که چگونه خواندش و به وقتی که مر ماکیان را جای خایه نهادن بنماید و بفرمایدش که اینجا بنشین و بار خویش بنه آوازش معلوم است پس این آوازهای مختلف مر نوع خویش را به حاجت های مختلف به منزلت نطق است و نیز اندر صنعت ها مر حیوانات را با مردم شرکت است چنانکه مر عنکبوت خویش را همی خانه بافد و زنبور بدان نظم و ترتیب بی هیچ خللی همی خانه سازد و مرغانند که مر چوب را سوراخ کنند و اندر او جای گیرند و مرغانند کز گل خانه ها برآرند و مر آن را دهلیز سازند و اندر او بخشش ها کنند با آنکه حیوانات هستند که مردم از صنعت های ایشان عاجز است چو کرم قز کز برگ تود ابریشم سازد و چو زنبور کز شکوفه انگبین کند و چو صدف کز آب باران مروارید کند و جز آن پس این همه صنعت هایی است مر حیوانات را – چنانکه مردم را صنعت هاست – و لیکن مر هیچ حیوان را اندر کتابت با مردم شرکت نیست و کتابت سپس از قول است و خاصه مردم راست و قول مر مردم را عام است از آن است که هر نویسنده مردم است و هر مردمی نویسنده نیست و هر نبشته قول است و هر قولی نبشته نیست و هر مردمی که مر او را این دو فضبلت که خاصگان مردم اند هست او به کمال مردمی نزدیک تر است بل قول نبشته است که زبان مر او را به جای قلم است و آواز دراز او به منزلت خطی راست است و مر شکل های حروف او را هوای بسیط لوح است و هوا نگار نمای است و نگار پذیر نیست از آن است که قول زود همی ناپیدا شود اندر هوا و نبشته قولی است که قلم مر او را به منزلت زبان است و خط راست مر او را به منزلت آواز کشیده است و مر شکل های حروف او را لوح و سطح خاک و چیز های خاکی پذیرد و خاک صورت پذیر است از آن است که نبشته بر او دیر بماند و شرف نبشته بدان است که علم به میانجی او از دانا به غایبان برسد از پیشینگان به باز پسینیان رسد و از قول جز حاضران به مجلس او کسی بهره نیابد مگر به حکایت از زبان ها و نیز شرف نبشته بدان است که او قولی است که خط اندر او به اشکال خویش به منزلت آواز است به حروف خویش پس تا خط بر جای است آن قول از نویسنده به آواز بر جا باشد و کسی که آواز او را شنوندگان همی شنوند منکر نتواند شدن که من این همی نگویم پس نبشته قولی باشد قایم به ذات خویش پس از آنکه گوینده او خاموش گشته باشد و چشم مر اشکال حروف نبشته را به محل گوش است مر اشکال حروف گفته را و لیکن بر چشم نانویسندگان پرده ای است که آن پرده بر چشم نویسندگان نیست هر چندکه این هر دو تن اندر دیدار اشکال حروف – هم چو اندر دیدار دیگر مبصرات – برابرند و هم این است حال کسانی که سخنی بشنوند و از آن جز به آوازی واقف نشوند و معنی آن را ندانند و دیگر گروه مر همان سخن را بشنوند و بر معنی آن احاطت یابند و این هر دو گروه شنوندگان باشند به ظاهر و لیکن هر که از قول بر معنی محیط نشود مر آن قول را نشنوده باشد هم چنانکه آن کس کز نبشته مقصود نویسنده را نداند مر نبشته را ندیده باشد و آن کس که او چیزی را با دیگری برابر بیند و اندر آن چیز مر آن معنی را که آن دیگر بیند نبیند او کور باشد چو اضافت بدان دیگر کرده شود هم چنانکه کسی کو مر گفته ای را با دیگری برابر بشنود و اندر آن گفته مر معنی را که آن دیگر می شنود نشنود او کر باشد چو اضافت او به آن دیگر کرده شود و خدای تعالی اندر این معنی همی گوید قوله مثل الفریقین کالاعمی و الاصم و البصیر و السمیع هل یستویان مثلا افلا تذکرون و بدین شرح که کردیم ظاهر شد که از مردمان کاندر حال باچشم بینا و گوش شنوا اند بعضی کران و کوران اند چنانکه خدای تعالی همی گوید قوله صم بکم عمی فهم لا یعقلون پس این قول که همی به کری و گنگی و نابینایی بر شنوندگان و گویندگان و بینندگان به ظاهر حکم کند دلیل است بر آنکه مردمان را همی چشمی و زبانی و گوشی دیگر حاصل باید کردن جز این که دارند و به جای خویش اندر این معنی سخن بگوییم اکنون گوییم که قول اثر است از نطق و نطق مر نفس ناطقه را جوهری است و کتابت مر او را عرضی است استخراجی و بدین سبب است که هر دو خردمندی که قصد کنند بتوانند که نبشته ای سازند که جز ایشان کسی مر آن را نتواند خواند و نتوانند که زبانی سازند که جز ایشان کسی مر آن را نداند و نیز کودک خرد که قوت ناطقه ی او مایه گرفتن گیرد آهنگ سخن گفتن کند و مر چیزی را که نام آن نداند نامی نهد و قصد نطق کند و کسی که نبشته نداند یا ندیده باشد قصد نبشتن نکند از بهر آنکه نطق مر او را عطای الهی است جوهری و کتابت مر او را تکلفی است اکتسابی و هر که اندر علوم ریاضی به ترتیب و تدریج بر آید مر او را ظاهر شود که اندر هر علمی از آن مر او را چشمی دیگر گشاید و گوشی دیگر باز شود و زبانی دیگر پدید آید که پیش از آن مر او را آن چشم و آن گوش و آن زبان نبوده باشد و چو مردم مر دانا را طاعت ندارد و به آموختن رنج نبرد آن چشم مر او را باز نشود که مر اشکال هندسی را بدو بیند و آن گوش مر او را نگشاید که مر برهان های عقلی را بدو بشنود و این چشم و گوش آفرینشی که دارد مر او را اندر دیدن و شنودن آن اشکال و اقوال یاری ندهد خدای تعالی اندر این معنی همی گوید مر آن کس را که مر گذارندگان کتاب او را طاعت نداشتند و سپس هوای خویش رفتند بدین آیت قوله و لقد مکنهم فیما ان مکنکم فیه و جعلنا لهم سمعا و ابصرا و افده فما اغنی عنهم سمعهم و لا ابصرهم و لا افدتهم من شی اذ کانوا یجحدون بایت الله و حاق بهم ما کانوا به یستهزون

این است سخن ما اندر کتابت سپس سخن اندر قول و پس از این سخن گوییم اندر قول و کتابت الهی بر ترتیب آفرینش و مر عقلا را به حجت های مقنع و برهان های روشن ظاهر کنیم که قول و کتابت خدای تعالی کدام است تا بدانند که ما مر دین حق را بر بصیرت پذیرفته ایم نه به تقلید و بنیاد دین خدای بر عقل است نه بر تکلیف جاهلانه چنانکه جهال امت پندارند والله الموفق

ناصرخسرو
 
۱۰

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰ - در وصف بهار و مدح فضل بن محمد حسینی

 

... هست طبیب بزرگ و هست منجم

فلسفی و هندسی و صاحب سودد

کاتب نیکست و هست نحوی استاد ...

منوچهری
 
۱۱

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۱ - مرثیه عمادالدوله ابوالقاسم و گریز به ستایش سلطان ابراهیم

 

... که چرخ با تو زمین بود و بحر با تو شمر

صفات جاه تو را هندسی نکردی حد

خصال خوب تو را فلسفی نکردی مر ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۷۴ - صفت یار هندسی گوید

 

هندسی یاری ای یار عزیز

بر تو هندسه چون تو بر من ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۳

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن چهارم - رکن منجیات » بخش ۷۶ - آیت دیگر زمین است و آنچه در وی آفریده است

 

... و در عنکبوت نگاه کن که خانه خویش چگونه کند و هندسه در تناسب آن چون نگاه دارد که از لعاب خویش ریسمان سازد و دو گوشه دیوار طلب کند و از یک جانب بنیاد افکند و به دیگر برد تا تار تمام بنهد آنگاه پود بر گردن گیرد و میان نخها راست دارد تا بعضی دورتر و بعضی نزدیکتر نبود تا نیکو و به اندام بود آنگاه خویشتن سرنگون از یک گوشه درآویزد و منتظر آن که تا مگسی بپرد که غذای وی آن بود پس خویشتن بر وی اندازد و وی را صید کند و آن رشته بر دست و پای وی پیچد تا از گریختن ایمن شود پس بنهد و به طلب دیگری شود

و در زنبور نگاه که خانه خویش مسدس کند که اگر چهار سو کند گوشه های خانه خالی و ضایع ماند و اگر گرد کند چون مدورات به هم بازنهی بیرون فرجتها ضایع باشد و در همه اشکال هیچ شکلی نیست که به مدور نزدیک تر بود و هموارتر مگر مسدس و این به برهان هندسی معلوم کرده اند و خداوند عالم به لطف و رحمت خویش چندان عنایت دارد بدین حیوان مختصر که وی را الهام دهد

و پشه را الهام دهد تا بداند که غذای وی خون و پوست توست وی را خرطومی نیز و باریک و مجوف بیافرید که تا به پوست تو فرو برد و آن خود می کشد و وی را نیز حسی بداد تا چون دست بجنبانی که وی را بگیری بداند و بگریزد و وی را دو پر لطیف بیافرید تا بتواند پریدن و زود بتواند گریختن و زود باز تواند آمدن اگر وی را عقل و زبانستی چندان از فضل و عنایت آفریدگار شکرکندی که همه آدمیان عجب مانندی لکن پیوسته به زبان حال شکر می گوید و تسبیح می کند ولکن لا تفقهون تسبیحهم ...

غزالی
 
۱۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶۹

 

... در قیاس عقل او وندر حساب فضل او

فلسفی و هندسی را هر دو گم گردد گمان

لشکر ظلمت گریزد از وجود اندر عدم ...

امیر معزی
 
۱۵

سنایی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - ترکیب بند در مدح ایرانشاه

 

... از برای رتبتت بود آنکه رفت اندر عدم

تخته خاکی بدین گیتی و گردون هندسی

مردمان همچون رقمهای کسور اندر قدم ...

سنایی
 
۱۶

عین‌القضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل عاشر - اصل و حقیقت آسمان و زمین نور محمد ص و ابلیس آمد

 

... اما المجالس بالأمانات مگر نخوانده‬ای دانی که این در کدام مقام باشد مرتدم اگر یارم گفتن که این چه مقامست اما باید که دانی که این ساعت خود مرتدم دانی که چه می‬گویم اگر باورت نیست از مصطفی بشنو آنجا که گفت من بدل دینه فاقتلوه میگوید هرکه دین خود بگرداند او را بکشید این خطابست با دربانان عزت که ومن یبتغ غیرالإسلام دینا فلن یقبل منه وهو فی الآخرة من الخاسرین

اگر خواهی که زبان طلسمات هندسی و مقلوبات بدانی و جای رسی که نه کافر باشی ونه مؤمن و سر آن داریکه با من موافقت کنی و نصیب خود بیندازی و از خودی خود بیرون توانی آمدن تا آگاه این راز شوی ولایق شنیدن این کلمات شوی دانم که گوی بلی اما باتوگفته‬ام که مخاطب تویی اما مقصود مخاطبان غایب‬اند که خواهند پس از ما آمدن که فواید عجیب را در کتاب ما بدیشان خواهند نمودن که الشاهد یری مالایری الغایب این مقام باشد در این مقام تا غایب نشوی حاضر نباشی و تا حاضر نباشی غایب نشوی

اگر چنانکه سر آن داری که کافر شوی گوش دار از آن بزرگ نشنیده‬ای که گفت آنچه نزد خلق محمد است نزد ما خداست و آنچه خداست پیش خلق نزد ما محمد است ماجعل الله لرجل من قلبین فی جوفه این مقام باشد پس آنچه حاضر بود غایب باشد و آنچه غایب باشد حاضر بود الشاهد یری مالایری الغایب این باشد ...

... گمراه خلایق‬اند و خود بر راهند

ووجدک ضالا فهدی این باشد دریغا إنک لفی ضلالک القدیم خود بگمراهی ایشان چگونه گواهی میدهد اما باید که دانی که تابع در حکم متبوع نباشد یعنی قطره‬ای در دریا خود را دریا تواند خواندن اگر گویی قطره‬ای دیگر باشد راست بود و اگر گویی قطره‬ای از دریاست هم راست بود و اگر گویی از دریا فرا دید آید هم راست باشد اما معین نتوان کردن که مقصود ما چیست اما اگر کسی خواهد که بداند جان بکند تا بدست آرد و این کلمات جزدر کسوتی مجمل نتوان گفتن و بیان مجمل مفصل از امثله‬ای چند شود که مقلوبباشد بطلسمات هندسی

اکنون نیک گوش دار تاخود چه فهم میکنی إعلم أن الموجودات تنقسم إلی أقسام ثلاثة إلی جوهر وعرض وجسم والجسم تابع لهما ولاواسطة وراءهما ولکل واحد منهما حقیقة فتقول ألموجود ینقسم إلی واحد وإلی کثیر أما الواحد فإنه یطلق حقیقة ومجازا فالواحد بالحقیقة هو المعنی و لکنه علی ثلاث مراتب ...

عین‌القضات همدانی
 
۱۷

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۹۸

 

... کو را غم هیچ دوست دامن نگرفت

و این مطالعه بدیدۀ علم نتواند کرد زیرا که کمال علم آنست که قوت خیال صورت احکام را از مواد آن جدا چنانکه صورت مسیله وضع کند پس از نفس او تخرجی کند وضعی فرضی نه عقلی و هندسی و این معنی درین مقام خام نماید بلکه ناتمام نماید چون کمال در کار حاصل کند شبهات از روزگار عشق زایل کند آن صورت که از قوت خیال طلب می گیرد در درون پردۀ دل رود و پیش جمال بوی ننماید پس علم را بدو راه نماند زیرا که آنچه در قوت خیال پدیدار شود هم در محل او مضمحل گردد زیرا که وشیکالزوال وسریع الانتقال است ای عزیز آنچه در درون پردۀ دل بود آسان آسان بدو نتوان رسید در وی پندار یافت بیش از یافت بود آنچه پیرهری قدس الله روحه گفت یافت تو از روی ماست اما دریافت تو نه ببازوی ماست بدین معنی قریب است همانا العجز عن درک الادراک ادراک اشارتست بدین معنی

آن نقد که در خزانۀ دل باشد ...

عین‌القضات همدانی
 
۱۸

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۰ - در مدح صاحب اوحدالدین اسحق

 

... بر یمینم ز منطقی اجزاء

بر یسارم ز هندسی اوراق

همه اطراف خانه لمعه برق ...

انوری
 
۱۹

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - در مدح اتابک محمد بن ملکشاه

 

... تبارک الله ازین بیکرانه لشگر تو

که ضبط آن نکند شکل هندسی بقلم

هرآنگهی که بجنبید شیر رایت تو ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۰

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰

 

... وقت حلم و وقت لطف و وقت مهر و وقت کین

کار ناید هندسی را در حساب هندسه

بی ثنای او الوف و بی عطای او مایین ...

ادیب صابر
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode