گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صامت بروجردی

دوستی از من گمنام پی ضرب مثل

خواست کیفیت تشبیه خلایق به جُعَل

گرچه در عهده این ذره بی‌قدر نبود

که کند مشکل ارباب مودت را حل

لیک از غایت نادانی و در عین قصور

خواستم تا نبود عقده او لاینحل

خامه برداشته و ساختم او را عنوان

تا پدیدار شود مختصری از مجمل

عمره بیچاره جُعَل سال و مه و هفته و روز

هست در جمعیت فضله به دوران مختل

عوض فایده زندگی و کسب و حیات

غیر سرگین کشی‌اش نیست دگر شغل و عمل

فضله از مخرج انعام نیفتاده هنوز

که کشد تنگ چو فرزند عزیزش به بغل

کوس کُشتی زند از فرط طمع با سرگین

افکند پنجه در آن فضله چو گرشاسب یل

به سر و سینه و پا و شکم پهلو و دست

کشد او را سوی سوراخ به الطاف حیل

چون شود داخل منزل جُعَلِ خستهٔ لنگ

فضله برگردد و غلطد به مقام اول

اهل دنیا جُعَل و جیفه وی چون سرگین

قبر سوراخ جُعَل زحمت وی طول امل

هر کرا می‌نگری در طلب عزت و جاه

غرق در لجهٔ غفلت‌ شده چون خر به وَحَل

گوهر عمر گرانمایه خود را کرده است

سربه‌سر در هوس حرص و هوا مستعمل

نه در افسوس طلب کردن عمر ماضی

نه مهیای علاج و عمل مستقبل

گه در پیله‌وری در سفر شهر و بلوک

گاه در راهزنی رهسپر تل و جبل

گهی از شرک خفی گه به عبادات جلی

گاه بینا و گهی کور و زمانی احول

هر دم از بهر گدایی ز پی لقمهٔ نان

خویش را گاه کند فالج و گه سازد شل

سر فرو برده به لذات جهان فانی

همگی چون مگس نحل به اسراف عسل

ز پی خوردن خون دل هر بیوه‌زنی

دم به دم در صدد حیله چو روباه دغل

پی آبادی کاخ بدن خود مشغول

غافل از آنکه در او اوفتد از مرگ خلل

شود از روی محبت به عزازیل مرید

کند از کثرت عصیان به خداوند جدل

هر زمان پیرهنی پاره کند با چنگال

همچو بوزینه که سر کرده برون از جنگل

نفْس در موسم انفاق کند وسوسه‌اش

مده ای خواجه مبادا که شوی مستأصل

به ره خواب و خور و بغی و ضلالت چالاک

موسم طاعت و احکام عبادات کسل

گشته با زال جهان در طرب و عیش قرین

غافل از وقت رحیل و اجل مستعجل

شیوه او ابدالدهر هوای زر و سیم

صفت وی همه دم یاد حریر و مخمل

نکند زخم دل خسته دلی را درمان

نکند خاتمهٔ امر کسی را فیصل

ناگهان حلقه زند بر در او قاصد مرگ

فکند رخنه به حصن املش پیک اجل

شهد در ذائقه او شود از هول شرنگ

عسل اندر دهن وی کند از غم حنظل

نهد اندوختهٔ خویش و به زندان لحد

جا کند دست تهی با محن و رنج و علل

آنگه از خردل و خروار حساب کم و بیش

باز می‌جوید از او ذوالنعم عزوجل

(صامتا) آمدن و رفتن این دیر خراب

نشدی کاش نصیب من و تو روز ازل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode