گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صامت بروجردی

آشنا منما به گیسوی پریشانه شانه را

آگه از سر دل خلقی مکن بیگانه را

دل به خال کنج ابرویت قانعت کرده است

مرغ من دیگر ندارد میل آب و دانه را

اشک چشمم باعث آبادی تن گشته است

ای که گفتی سیل ویران می‌نماید خانه را

آن که رسم شعله افروزی نشان شمع داد

شیوه پرسوختن آموختن او پروانه را

من دل از کف داده محراب ابروی توام

بعد از این کاریندارم کعبه و بتخانه را

دل به زلف آخر از شور جنون پیوسته شد

آگهی لازم بود دیوانگری دیوانه را

یک دم از راحت ندارم بهره گویا ریخته است

طرح ریز (صامت) از غم طرح این کاشانه را