رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را
دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را
تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب
بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را
خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند
بس که دلها شد گره راه گذشتن شانه را
می کنم سینه به ناخن کرده رو در کوی تو
می گشایم روزنی سوی تو این ویرانه را
عاقبت خواهم ز تو بیگانه گشتن چون کنم
ز آشنا پیش تو قدر افزون بود بیگانه را
عشق یکرنگی تقاضا می کند وین روشن است
ورنه شمع آتش چرا زد همچو خود پروانه را
جامی از خود رفت زان بت قصه کم گوی ای رفیق
مستمع در خواب شد کوتاه کن افسانه را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عشق و درد دل خود اشاره میکند. او از معشوق میگوید که چگونه دلش به او رخنه کرده و آن را به کابوس و دیوانگی کشانده است. شاعر به رقیب هشدار میدهد که محبت معشوق را در دل او نکار، زیرا این عشق برایش ارزشمند است. او از مشاطه (زنان آرایشگری) میخواهد که در زلف معشوقش مداخله نکند و این نکته را میزند که دلها به هم گره خوردهاند. شاعر در تلاش است که سینهاش را با ناخن بکند تا به معشوق نزدیکتر شود و از ویرانی خود راهی به سوی او بیابد. او به ناچار به این واقعیت میرسد که ممکن است روزی از عشق او بیگانه شود، اما در حال حاضر حس میکند که عشق و آشنایی بیشتر از هر بیگانگی ارزش دارد. در نهایت، شاعر از دوستش میخواهد که درباره معشوقش زیاد صحبت نکند، زیرا مخاطبان ممکن است در خواب فرو روند و این داستان تمام نشود.
هوش مصنوعی: تو به قلب من نفوذ کردی و قصد جان من دیوانه را داری. مثل دزدی که برای بهدست آوردن چیزی، به خانهای نفوذ میکند و آن را میشکند.
هوش مصنوعی: ای رقیب، دیگر از محبت و عشق او در قلب من نکاه، زیرا که در دل من جایگاهی برای این احساسات ندارد. نگذار در دل من دانهای از این محبت بکارند، چرا که اثرش مانند دانهای در سنگ خواهد بود و بیثمر خواهد ماند.
هوش مصنوعی: بیدار شو ای آرایشگر، زیرا در زلف سیاه تو چیزی نمانده است. به قدری دلها گرفتار شدهاند که دیگر هیچ راهی برای عبور شانه وجود ندارد.
هوش مصنوعی: با دقت و اشتیاق، سینهام را به ناخن میزنم و در کوی تو، روزنهای به سوی تو باز میکنم تا این ویرانه را به زندگی بازگردانم.
هوش مصنوعی: در نهایت، چگونه میتوانم از تو جدا شوم؟ زیرا نزد تو، بیگانگان ارزش بیشتری دارند تا آشنایان.
هوش مصنوعی: عشق واقعی به صداقت و یکرنگی نیاز دارد و این موضوع کاملاً واضح است. در غیر این صورت، چرا شمعی که خودش میسوزد، پروانهای را که دوست دارد هم به سوی خود جذب کند؟
هوش مصنوعی: مستی از آن معشوق بر او چیره شده، بنابراین دیگر از او داستان نگو. ای دوست، شنونده! او در خواب است، پس داستان را کوتاه کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای هوای تو شده مقصود هر فرزانه را
چرخ با مهر تو خویشی داده هر بیگانه را
صورتی شاهانه داری ، سیرتی در خورد آن
سیرت شاهانه باید صورت شاهانه را
نکته ای ز الفاظ تو ابکم کند گوینده را
[...]
باز دل گم گشت در کویت من دیوانه را
از کجا کردم نگاه آن شکل قلاشانه را
گاه گاه، ای باد، کانجاهات می افتد گذر
ز آشنایان کهن یادی ده آن بیگانه را
هر شب از هر سوی در می آیدم در دل خیال
[...]
محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را
غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را
بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را
این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را
گو چو بنیادم می و معشوق ویران کردهاند
[...]
میکشد عشق تو سوی خود دل دیوانه را
هست سوزی کو به شمعی میکشد پروانه را
سیل چشمم رفت و ویران کرد بنیاد دلم
چون ز درد و غم نگه دارم من این ویرانه را
میل خالت دارم و اندیشهام از زلف توست
[...]
کی به چشم آرم لباس و مسند شاهانه را
من که خواهم دلق فقر و گوشه میخانه را
طایر فرخنده عیش است رام نقل و می
از پی صیدی چنین میریزم آب و دانه را
بهر ما دریا کشان باید که سازد می فروش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.