گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

باز دل گم گشت در کویت من دیوانه را

از کجا کردم نگاه آن شکل قلاشانه را

گاه گاه، ای باد، کانجاهات می افتد گذر

ز آشنایان کهن یادی ده آن بیگانه را

هر شب از هر سوی در می آیدم در دل خیال

از کدامین سو نگهدارم من این ویرانه را

شمع گو در جان بگیر و سینه گو ز آتش بسوز

شمع از آنها نیست کو رحمت کند پروانه را

عمر بگذشت و حدیث درد ما آخر نشد

شب به آخر شد کنون کوته کنیم افسانه را

جان ز نظاره خراب و ناز او ز اندازه بیش

ما به بویی مست و ساقی پر دهد پیمانه را

آخر ای دل، وقتی اندر کوی ما کردی گذر؟

این چنین یکبارگی کردی فرامش خانه را

حاجتم نبود که فرمایی به ترک ننگ و نام

زانکه رسوایی نیاموزد کسی دیوانه را

خسروست و سوز دل وز ذوق عالم بیخبر

مرغ آتشخواره کی لذت شناسد دانه را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وطواط

ای هوای تو شده مقصود هر فرزانه را

چرخ با مهر تو خویشی داده هر بیگانه را

صورتی شاهانه داری ، سیرتی در خورد آن

سیرت شاهانه باید صورت شاهانه را

نکته ای ز الفاظ تو ابکم کند گوینده را

[...]

سلمان ساوجی

محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را

غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را

بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را

این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را

گو چو بنیادم می و معشوق ویران کرده‌اند

[...]

ناصر بخارایی

می‌کشد عشق تو سوی خود دل دیوانه را

هست سوزی کو به شمعی می‌کشد پروانه را

سیل چشمم رفت و ویران کرد بنیاد دلم

چون ز درد و غم نگه دارم من این ویرانه را

میل خالت دارم و اندیشه‌ام از زلف توست

[...]

جامی

رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را

دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را

تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب

بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را

خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند

[...]

امیرعلیشیر نوایی

کی به چشم آرم لباس و مسند شاهانه را

من که خواهم دلق فقر و گوشه میخانه را

طایر فرخنده عیش است رام نقل و می

از پی صیدی چنین میریزم آب و دانه را

بهر ما دریا کشان باید که سازد می فروش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه