رسیده ایم به بزم تو، مهربانی کن
شکفته شو ز می، از چهره گلفشانی کن
به حرف خضر مکن اعتبار در ره عشق
سخن بپرس، ولی خود هر آنچه دانی کن
به آب و رنگ چو گل منت بهار مکش
چو شمع چهره ای از سوز دل خزانی کن
غم زمانه ترا پیر کرد ای غافل
بگیر ساغر و چون شاخ گل جوانی کن
به خویش گم شدی از فکر وصل او ای دل
که گفته بود به عنقا، هم آشیانی کن؟
سلیم، روح نظیری ترا مددکار است
برآر تیغ زبان و جهانستانی کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ساعتی ترک گران جانی کن
شوق را سلسله جنبانی کن
سبو بیار و پر از آب زندگانی کن
ز جام می طلب عمر جاودانی کن
نگفت جم به فریدون جزین که جور مکن
جهان ز تست دگر هرچه می توانی کن
نشاط طبع حکیمان علاج بیمارست
[...]
به رنگ سرو درین باغ زندگانی کن
بریز بار ز خود، ترک شادمانی کن
گرت هواست که در وصل آفتاب رسی
درین ریاض چو شبنم نظرچرانی کن
مگر به میوه بی خار بارور گردی
[...]
ببر طمع ز زمین، خرقه آسمانی کن
چو مهر، نور به هر ذره میهمانی کن
به بخت تیره ام سرمه هر کجا چشمی است
بیا به دیده درایی و اصفهانی کن
هوای گنج محبت اگر به دل داری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.