ببر طمع ز زمین، خرقه آسمانی کن
چو مهر، نور به هر ذره میهمانی کن
به بخت تیره ام سرمه هر کجا چشمی است
بیا به دیده درایی و اصفهانی کن
هوای گنج محبت اگر به دل داری
به هر کجا که خرابی است پاسبانی کن
چو پیر کرد تو را خانقه ز پا منشین
بیا به گوشهٔ میخانه و جوانی کن
به کیش مردم ظاهر برو چو تیر مترس
بیا به گوشهٔ باطن نشین کمانی کن
قبا در این خم گردون دون به نیل مزن
ز خون عاشق خود جامه ارغوانی کن
روا مدار که یک دم به خویش پردازم
دلت ز جور چو بگرفت مهربانی کن
ز حال بی خبر است ای زبان برای خدا
به آن پری ز دل خسته ترجمانی کن
ز روی آینه کردن سکندری سهل است
ز خضر بگذر و بی اب زندگانی کن
برو ز صدق سعیدا به دست بیار
بگو رقیب بداندیش بدگمانی کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ساعتی ترک گران جانی کن
شوق را سلسله جنبانی کن
سبو بیار و پر از آب زندگانی کن
ز جام می طلب عمر جاودانی کن
نگفت جم به فریدون جزین که جور مکن
جهان ز تست دگر هرچه می توانی کن
نشاط طبع حکیمان علاج بیمارست
[...]
به رنگ سرو درین باغ زندگانی کن
بریز بار ز خود، ترک شادمانی کن
گرت هواست که در وصل آفتاب رسی
درین ریاض چو شبنم نظرچرانی کن
مگر به میوه بی خار بارور گردی
[...]
رسیده ایم به بزم تو، مهربانی کن
شکفته شو ز می، از چهره گلفشانی کن
به حرف خضر مکن اعتبار در ره عشق
سخن بپرس، ولی خود هر آنچه دانی کن
به آب و رنگ چو گل منت بهار مکش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.