گنجور

 
صفایی جندقی

شادم که شمارم اشک وآه است

تا در غمت این دوام گواه است

با درد جدائیت صبوری

خود بی کم و بیش کوه وکاه است

با عمر دراز زلف کج راست

فرقی که نه جای اشتباه است

موی من از آن سفید چون روز

روز من از آن چو شب سیاه است

از تابش روی و تاب گیسوی

مشکوی تو پر ز مار و ماه است

ز آن ماه چه نعل ها در آتش

ز آن مار چه پشت ها دو تاه است

دل با همه زخم های کاری

باز از مژه ی تو عذرخواه است

از تیر نگاه و تیغ ابروی

گیسوی توام گریزگاه است

دل در صف غمزه اش صفایی

صیدی به مصاف یک سپاه است