گنجور

 
ابن عماد

آن سایۀ رحمت الهی

آن مظهر لطف پادشاهی

آن خواجه که شد فلک غلامش

آرایش عقل گشت نامش

آن محرم سر ذوالجلالی

وآن مهر سپهر لایزالی

مهری که نبود سایه او را

عرش است کمینه پایه او را

ای مطلع صبح آفرینش

روشن به تو چشم اهل بینش

ای خسرو بارگاه تمکین

کام انا املح از تو شیرین

ای پایۀ تو مقام محمود

پیرایۀ تو کلام معبود

ای صدر نشین مسند شرع

اصلی تو و دیگران همه فرع

شهباز سرای قاب قوسین

برشد ز تو آشیان کونین

از سر تو کس نگشته آگاه

در خلوت خاص لی مع اللّٰه

خیاط ازل قبای لولاک

بر قامت تو برید چالاک

عیسی است بشر مقدم تو

روح القدس است همدم تو

هرچند که آخری به مقدم

شد نور تو بر همه مقدم

والشمس حکایتی ز رویت

واللیل کتابتی زمویت

شاهی و ملایکت سپاه است

خلق تو عظیم و حق گواه است

تو ماهی و پیروان نجومند

مفتاح خزاین علومند

صدیق که رهنمای دین است

فرمانده کشور یقین است

فاروق که دین ثبات ازو یافت

عثمان که حیا حیات ازو یافت

حیدر که ستودۀ خدا بود

طاووس ریاض لافتی بود

هست از تو روان پیروان شاد

بر روح و روانت آفرین باد