ز رخ برداشت دوش آن مه جلیلی
تجلی کرد بر رویم سهیلی
از آن رو روز من چون شب سیه شد
به روز آوردم از غم طرفه لیلی
به چرخم خاست ز آه سینه ابری
به خاکم ریخت ز آب دیده سیلی
مرا تنها روا نبود ملامت
که دارم در فراقش وای و ویلی
پریشان درکمندش مانده جمعی
خروشان از خیالش گشته خیلی
عیان گشتی عیار زهد و پرهیز
گرش مقداد دیدی یا کمیلی
وفا و مهرش اندر سینه بسیار
حیا و شرمش اندر دیده خیلی
مرا بر سر ز سودایش نه شوری
مرا در دل به دیدارش نه میلی
که آن آید به میزانی و وزنی
که این گنجد به مقداری و کیلی
صفایی عشق ما و حسن او برد
ز یاد افسانه ی مجنون و لیلی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو «بهرام» و «رُهامِ» اردبیلی،
«گَشَسْپِ» دِیلمی، «شاپورِ» گیلی،
ایا ابر سیه بر چرخ نیلی
نه دریائی نه جیحونی نه نیلی
چرا چندین گهر باری نه سیلی
چرا تندی کنی نه ژنده پیلی
بآب اندرا با دریا عدیلی
[...]
خداوندا حریفان آمدستند
که تا با من کنند امشب عدیلی
به زر سیکی نمییابم در این شهر
وگرنه نیست در طبعم بخیلی
اعانت کن مرا امشب به سیکی
[...]
نهاده تخت شه بر پشت پیلی
کشیده تیغ گرداگرد میلی
فتاده بر رخش عکس بخیلی
لبش از ناخورایی گشته نیلی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.