به شهر ما بخیلی گشت بیمار
که نقدش بود پنجه بدره دینار
ز من آزادمردی کرد درخواست
که او را کرد باید شربتی راست
مرا نزد بخیل آورد آن مرد
یکی صد سالهای دیدم در آن درد
ز بیماری درد آز خفته
چو مدهوشی به بستر باز خفته
دلش با مرگ نزدیکی گرفته
همه سوییش تاریکی گرفته
فتاده بر رخش عکس بخیلی
لبش از ناخورایی گشته نیلی
گلابش یافتم یک شیشه در بر
به گِل بگرفته محکم شیشه را سر
یکی را گفتم آن گل درفکن زود
گلاب از شیشه بر بیمار زن زود
بزد از بیم بانگی مرد بیمار
که آن گل برمَکن از شیشه زنهار
که گر آن شیشه را گل برکنی تو
بتر زان کز تنم دل برکنی تو
چو زین بوی خوشم دل هست ناخوش
مزن از آب گل جانم در آتش
بگفت این وزین عالم برون شد
نمیدانم دگر تا حال چون شد
چو آن بیچارهدل را پاک کردند
به صد زاری به زیر خاک کردند
بیاوردند زان پس شیشه در پیش
گلی کردند ازو سر خاک درویش
چو زاب گُل گِل آن خاک تر شد
دل آن کور مدبر کورتر شد
نمیدادش گل آن شیشه دل بار
که باشد خاک او زان شیشه گل زار
چو برنامد از آن یک قطره از دل
برآمد زاب گل صد خارش از گل
سرنجام بخیلان باز گفتم
ببین تا خود چه نیکو راز گفتم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف بیماری یک بخیل میپردازد که در آستانه مرگ قرار دارد و از درد رنج میبرد. یکی از افراد آزاد مرد از شاعر میخواهد که به این بیمار کمک کند و شربتی به او بدهد. شاعر، پیرمردی را میبیند که چهرهاش تحت تأثیر بخیلی به رنگ نیلی درآمده و در حال مرگ است.
شاعر از او خواستار میشود تا گلابی که در شیشهاش دارد برای او بیاورد، اما بیمار دردی عمیق دارد و نگران است که اگر گل را از شیشه خارج کند، ممکن است جانش را از دست دهد. او تجربه تلخی از بیماری و مشکلاتش را بازگو میکند و در نهایت پس از مرگ او، گلاب از شیشه برای زنده نگهداشتن یاد و نام او استفاده میشود.
این داستان به نوعی به پیغام عبرتی از زندگی بخیلان و محبت و بخشش در زندگی اشاره میکند و بر اهمیت دوستی و محبت در زندگی تأکید دارد.
هوش مصنوعی: شخصی به شهر ما آمد که به شدت بیمار بود و پولش هم فقط در حد کمی دینار بود.
هوش مصنوعی: مردی نیکو از من خواسته است که برای او نوشیدنی مناسبی تهیه کنم.
هوش مصنوعی: مردی بخیل مرا به نزد خودش برد و در آنجا یک پیرمرد صد سالهای را دیدم که در رنج و درد بود.
هوش مصنوعی: از بیماری و درد ناشی از غم، مانند کسی که بیخبر است، دوباره به خواب رفتهام.
هوش مصنوعی: دل او به مرگ نزدیک شده و احساس میکند که همه جا را تاریکی فرا گرفته است.
هوش مصنوعی: تصویر چهرهاش تحت تاثیر خیانت و بیتوجهی، رنگی تیره و نیلی به خود گرفته است.
هوش مصنوعی: من یک شیشه گلاب پیدا کردم که به خوبی در گل محکم شده بود.
هوش مصنوعی: به یکی گفتم که سریعاً آن گل را بیندازد و گلاب را از شیشه برای بیمار بپاشد.
هوش مصنوعی: مرد بیمار از ترس فریادی کشید و از کسی خواهش کرد که آن گل را از شیشه بیرون نیاورد.
هوش مصنوعی: اگر تو آن شیشه را با گل بشکنی، بدتر از آن است که از بدنم دل بکنی.
هوش مصنوعی: وقتی که عطر خوشی را حس میکنم، قلبم از این حس خوشایند ناراحت است. پس چرا با آب گلآلودی که جانم را در آتش میسوزاند، مرا آزار میزنی؟
هوش مصنوعی: گفت که از این جهان خارج شدم، اما نمیدانم که حالا چگونه شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که آن دل بیچاره را به طور کامل از دنیا بردند، با صدای ناله و زاری آن را به خاک سپردند.
هوش مصنوعی: پس از آن شیشهای آوردند و از آن گلی درست کردند و بر سر خاک درویشی گذاشتند.
هوش مصنوعی: زمانی که گل و گِل بر روی سطح زمین نشسته، دل آن کسی که باید تدبیر کند، بیشتر دچار ناتوانی و ضعف میشود.
هوش مصنوعی: دل او مانند شیشهای است که نمیتواند گلی را تحمل کند، زیرا این شیشه از خاک او و زیبایی گل زار ساخته شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که یک قطره اشک از دل برمیآید، به مانند صد گل، خارهایش از گل بیرون میزند.
هوش مصنوعی: در نهایت به بخیلان گفتم که ببینند چه راز خوبی را برایشان افشا کردهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.