لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
صفایی جندقی

ز رخ برداشت دوش آن مه جلیلی

تجلی کرد بر رویم سهیلی

از آن رو روز من چون شب سیه شد

به روز آوردم از غم طرفه لیلی

به چرخم خاست ز آه سینه ابری

به خاکم ریخت ز آب دیده سیلی

مرا تنها روا نبود ملامت

که دارم در فراقش وای و ویلی

پریشان درکمندش مانده جمعی

خروشان از خیالش گشته خیلی

عیان گشتی عیار زهد و پرهیز

گرش مقداد دیدی یا کمیلی

وفا و مهرش اندر سینه بسیار

حیا و شرمش اندر دیده خیلی

مرا بر سر ز سودایش نه شوری

مرا در دل به دیدارش نه میلی

که آن آید به میزانی و وزنی

که این گنجد به مقداری و کیلی

صفایی عشق ما و حسن او برد

ز یاد افسانه ی مجنون و لیلی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

ایا ابر سیه بر چرخ نیلی

نه دریائی نه جیحونی نه نیلی

چرا چندین گهر باری نه سیلی

چرا تندی کنی نه ژنده پیلی

بآب اندرا با دریا عدیلی

[...]

انوری

خداوندا حریفان آمدستند

که تا با من کنند امشب عدیلی

به زر سیکی نمی‌یابم در این شهر

وگرنه نیست در طبعم بخیلی

اعانت کن مرا امشب به سیکی

[...]

نظامی

نهاده تخت شه بر پشت پیلی

کشیده تیغ گرداگرد میلی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه