یار در پرده کند دل شکری
وای بر ما کند ار جلوه گری
مرغ دل مان به دامت همه عمر
شد نشاطم غم بی بال و پری
ذل و فقرم سبب قرب تو گشت
خرما دولت بی پا و سری
تا شرف یافتم از خاک درت
جانم آسوده دل از دربدری
جز به مهر تو مرا دید و شنود
باشد از غایت کوری و کری
هست تا اشک سفید و رخ زرد
نیست ما را غم بی سیم و زری
آنکه چون اشک شد از دیده مگر
بازش آریم به آه سحری
همه از سخت دلی های تو نیست
ناله را علت این بی اثری
سر صفایی به رهت ساید و هست
خاک پای تو به از تاجوری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یک زبان داری و صد عشوهگری
من و صد جان ز پی عشوه خری
از جگر خوردن توبه نکنی
زانکه پرورده به خون جگری
زهره داری تو ز بیم دل خویش
[...]
دوش سرمست به وقت سحری
میشدم تا به بر سیمبری
تیز کرده سر دندان که مگر
بربایم ز لب او شکری
چون ربودم شکری از لب او
[...]
ای خیالی که به دل میگذری
نی خیالی نی پری نی بشری
اثر پای تو را میجویم
نه زمین و نه فلک میسپری
گر ز تو باخبران بیخبرند
[...]
هیچت افتد که به ما بر گذری
وز سرِ لطف به ما در نگری
می توانی که دلم دریابی
بهترک زین غم کارم بخوری
چند خاموش توان بود و حمول
[...]
دره عدل ز دست عمری
زن به فرق سر هر خیره سری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.