تو نبودی نکوتر ار ز پری
می نکردی به پرده دل شکری
شادم از بخت خود کم آخر کار
کرد سوی غم تو راهبری
سر ز خجلت نهاد درکهسار
تا خرام تو دید کبک دری
روی و موی تو رنگ و بوی ببرد
از گل سرخ و نافه ی تتری
بیش وکم دیر و زود فاش و نهان
دل و دین از جوان و پیر بری
ای دریغا که پرده داری دوست
داد عادت مرا به پرده دری
پشت بر رامشیم و روی به رنج
گشته ام تا ز حضرتش سفری
شاخ امید در زمین طلب
بر نشان با وجود بی ثمری
چون صفایی مکن به ترس زیان
ترک سودا خلاف پیله وری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این جهان را نگر به چشم خرد
نی بدان چشم کاندر او نگری
همچو دریاست وز نکوکاری
کشتیی ساز، تا بدان گذری
ای بزفتی علم بگرد جهان
بر نگردم بتو مگر بمری
گرچه سختی چو نخلکه مغزت
جمله بیرون کنم بچاره گری
نه چو تو در زمانه ناموری
نه چو نام تو در جهان سمری
عزم تو کف حزم را تیغی است
حزم تو روی عزم را سپری
نه چو کین تو ظلم را زهری
[...]
معجز معجزی پدید آمد
چون فرورید قوم او پسری
بینهادی پلید و پر هوسی
بیزمانی دراز و بیخبری
هم ازو بود و از کفایت او
[...]
شاد باش ای مؤید سکنه
ای جوانمرد مهتر هنری
نشود از تو صنعتی پیدا
تا که بر مغز کرمه ای نخوری
تا جوازه بدو تنه بکشند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.