شاد باش ای مؤید سکنه
ای جوانمرد مهتر هنری
نشود از تو صنعتی پیدا
تا که بر مغز کرمه ای نخوری
تا جوازه بدو تنه بکشند
دره چوب بوده راهبری
وستره شو بدست یکتن بر
ورنه از هر دو بر میانه دری
با یکایک چو خوبرش جو کش
بروی تو دور روره و سه سری
همچو بالا زبر گرفته دو تن
رنج اری بباران دگری
با دو دستت چو نیم خار شوی
گر به بندند راستی نگری
همچو پرگار برکشیدی خط
گرد این چند عامی حشری
مال ایشان چو رنده میرندی
مال ایشان بزیر و تو زبری
بر سمی گشته ای عوانی را
که ز الماس تیز نوک تری
بی برنداق گرد گردن تو
نه بگردی و نه فرو گذری
چو سنه راست گشت بر تو عمل
جز به آب سیه فرو نبری
همچو بقران بزیر بار شوی
چون تراسه ز پیش و پس نبری
دسته تیشه در . . . س زن تو
با همه آلت درودگری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این جهان را نگر به چشم خرد
نی بدان چشم کاندر او نگری
همچو دریاست وز نکوکاری
کشتیی ساز، تا بدان گذری
ای بزفتی علم بگرد جهان
بر نگردم بتو مگر بمری
گرچه سختی چو نخلکه مغزت
جمله بیرون کنم بچاره گری
نه چو تو در زمانه ناموری
نه چو نام تو در جهان سمری
عزم تو کف حزم را تیغی است
حزم تو روی عزم را سپری
نه چو کین تو ظلم را زهری
[...]
معجز معجزی پدید آمد
چون فرورید قوم او پسری
بینهادی پلید و پر هوسی
بیزمانی دراز و بیخبری
هم ازو بود و از کفایت او
[...]
ای نجیب مؤید سکنه
میخ کوب کفایت پدری
تا تو نبوی پدر شود بیکار
گر بروی بلا و درد سری
هیچ گوئی براستی تو بدانک
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.