تو نبودی نکوتر ار ز پری
می نکردی به پرده دل شکری
شادم از بخت خود کم آخر کار
کرد سوی غم تو راهبری
سر ز خجلت نهاد درکهسار
تا خرام تو دید کبک دری
روی و موی تو رنگ و بوی ببرد
از گل سرخ و نافه ی تتری
بیش وکم دیر و زود فاش و نهان
دل و دین از جوان و پیر بری
ای دریغا که پرده داری دوست
داد عادت مرا به پرده دری
پشت بر رامشیم و روی به رنج
گشته ام تا ز حضرتش سفری
شاخ امید در زمین طلب
بر نشان با وجود بی ثمری
چون صفایی مکن به ترس زیان
ترک سودا خلاف پیله وری