گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفایی جندقی

چنان خیال تو انگیخت چاره در نظرم

که هر طرف نظر آرم ترا همی نگرم

شدی به روی چو درهای شادمانی باز

چو صبح عید شبی گر درآمدی ز درم

مرا به دیده و لب دگر اشک و آه نماند

شرار آتش عشق تو سوخت خشک و ترم

مپرس حالت من کزغمت به روز سیاه

هزار بار ززلف تو دل شکسته ترم

من آن نیم که بتابم سر ارادت دوست

اگر سرم رود از تن نمی روی ز سرم

به کام دشمنم ار بندبند در گسلی

گمان مبند که پیوند دوستی ببرم

فنای هستی خود را به جلوه ی رخ یار

چو شمع برابر آفتاب منتظرم

دریغ نیست صفایی گرم بود مقدور

به مژدگانی وصلش هزار جان سپرم

 
 
 
سنایی

نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم

به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم

نمی‌شناسم خود را که من کیم به یقین

از آنکه من ز خود اندر به خود همی نگرم

عیان چو باز سفیدم نهان چو زاغ سیاه

[...]

انوری

ایا به عالم عهد از تو نوبهاروفا

چرا چنین ز نسیم صبات بی‌خبرم

به خاصه چون تو شناسی که رنگ و بوی نداد

خرد به باغ سخن بی‌شکوفهٔ هنرم

به صد زبانت چو سوسن بگفته بودم دی

[...]

خاقانی

جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم

وحید گنج هنر بود و بود عم به سرم

به سوی این دو یگانه به موصل و شروان

دلی است معتکف و همتی است برحذرم

هنر بدرد ز دندان تیز سین سخا

[...]

ظهیر فاریابی

چو ماه یکشبه بنهفت چهره از نظرم

مه دو هفته درآمد به تهنیت ز درم

بداد مژده عید از لطف چنانک گرفت

ز فرق تا به قدم جمله در گل و شکرم

مرا به شادی رویش به سینه باز آمد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ظهیر فاریابی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه