گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفایی جندقی

آوخ که یار برسر این ناتوان رسید

وقتی که از شکنجه هجران به جان رسید

فرصت نیافت یار و به پایان شتافت عمر

مهلت نداد مرگ و اجل بی امان رسید

جانان به پرسش آمد و جان گرم رفتن آه

خارم به دیده فصل بهارم خزان رسید

پی کن به پهنه ی هوس ای دل رکاب عیش

حالی که وصل و هجر عنان بر عنان رسید

از کینه ی چرخ وکاوش اختر به ما نرفت

چندان جفا که زان مه نامهربان رسید

دل با نگاه اولش از کار شد مگر

یک تیر سهم سینه ی ما ز آن کمان رسید

آن فتنه از زمانه بر اهل زمین نخاست

گر چشم او به فتنه آخر زمان رسید

در فرقت تو ناله ام از گریه بازداشت

اقبال و بخت من بین که به دام فغان رسید

سرها به از کفم چو صفایی به پای رفت

سودم ز شکوه چیست که چندین زیان رسید