کس ره به دیار جان ندارد
تا روی به دلستان ندارد
دور از تو به دوش تن بود بار
آن سر که بر آستان ندارد
جز پوست مخوان و استخوانی
جسمی که ز عشق جان ندارد
تا مهر تو جا گرفت در جان
جای غم دیگران ندارد
بگذشت بهار وگل بیاراست
باغ تو مگر خزان ندارد
تاب و تب اشتیاق و دوری
صعب است ولی بیان ندارد
در راندن این حدیث خونین
مسکین قلمم زبان ندارد
حرفی ننگاشت تا ز مژگان
خوناب سیه روان ندارد
دل داد وگرفت جان صفایی
سودای وفا زیان ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حال و هوای عاشقانه و دردهای عشق میپردازد. شاعر بیان میکند که بدون عشق و وصال معشوق، زندگی بیمعناست و جسم تنها محملی برای بار دردهای دوری است. او به فقدان و غم ناشی از جدایی اشاره میکند و میگوید که عشق واقعی، تمام غمها را از دل برمیدارد. شاعر همچنین از بیپاداشی تلاشهای خود در بیان این احساسات رنج میبرد و بیان میکند که در این وضعیت، واژهها و قلمش نمیتوانند عمق احساساتش را نشان دهند. در نهایت، عشق و وفا را به عنوان اصولی ارزشمند معرفی میکند که هیچ زیانی در آن نیست.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند به سرزمین روح وارد شود، مگر اینکه از دل محبوب برخوردار باشد.
هوش مصنوعی: دوری از تو، به تنم سنگینی بار آن سر را حس میکنم که به پای درگاه تو نمیتواند بیفتد.
هوش مصنوعی: تنها پوست و استخوانی از این جسم، بدون عشق، چیزی ندارد که به آن زندگی ببخشید.
هوش مصنوعی: وقتی عشق و محبت تو در دل من نشسته، دیگر جایی برای غم و ناراحتی دیگران باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: بهار سپری شد و گلهای زیبا به باغ تو نیامدند، آیا واقعاً پاییز هیچ تأثیری ندارد؟
هوش مصنوعی: احساس اشتیاق و دوری از محبوب دشوار است، اما نمیتوان آن را به راحتی بیان کرد.
هوش مصنوعی: در بیان این داستان دردناک و غمانگیز، قلم من قادر به بیان احساسات و واقعیتهایی که در دل دارم نیست.
هوش مصنوعی: او هیچ سخنی را نمینویسد، زیرا که اشکهای تیرۀ چشمانش هیچ جایی ندارد و نمیتوانند بر روی کاغذ جاری شوند.
هوش مصنوعی: دل را به عشق سپرد و جان را با صفا یافت. آرزوی وفاداری هیچ ضرری ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل بی لطف تو جان ندارد
جان بی تو سر جهان ندارد
ناید ز کمال عقل عقلی
تا نام تو بر زبان ندارد
ناید ز جمال روح روحی
[...]
هر کو چو تو دلستان ندارد
خورشید شکر فشان ندارد
از دست غم عشق تو جانا
آن جان ببرد که جان ندارد
مشکی که ز شب پدید گردد
[...]
سفتی جسد جهان ندارد
کز خلعت او نشان ندارد
ای آنکه همای همّت تو
جز بر فلک آشیان ندارد
یک نکته ز راز خویش گردون
از خاطر تو نهان ندارد
بی رای تو مملکت چه باشد؟
[...]
دل بیلطف تو جان ندارد
جان بیتو سر جهان ندارد
عقل ار چه شگرف کدخداییست
بی خوان تو آب و نان ندارد
خورشید چو دید خاک کویت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.