گنجور

 
صائب تبریزی

نسیم نوبهاران بر دماغم بار می‌گردد

گل بی‌خار در پیراهن من خار می‌گردد

تن خاکی نگیرد پیش راه پاکدامانان

که در بر روی یوسف باز از دیوار می‌گردد

نهد احسان ساقی تاج لعل از باده‌اش بر سر

سر هرکس که در میخانه بی‌دستار می‌گردد

چنان ترسیده است آیینه‌ام از پرتو منت

که از صیقل جهان بر دیده من تار می‌گردد

ز سختی‌های دوران می‌شود دشوارها آسان

مصور صورت شیرین درین کهسار می‌گردد

نباشد در جگر آب مروت بحر را، ورنه

چو گوهر جام ما از قطره‌ای سرشار می‌گردد

ندارد با زمین گیران غفلت گفت‌وگو سودی

ره خوابیده کی ز آواز پا بیدار می‌گردد؟

نگردانند از سنگ ملامت رو خداجویان

که چون سیلاب سنگین شد سبک‌رفتار می‌گردد

درشتی‌های ره را عذرخواهی نیست چون منزل

اگر مردن نباشد زندگی دشوار می‌گردد

در ایام کهنسالی ز دنیا رو به عقبی کن

که می‌افتد به هرسو مایل این دیوار می‌گردد

ز بی‌آرامی از نقش مراد افتاده‌ای غافل

چو شد استاده آب آیینه گلزار می‌گردد

در پوشیده سد ره شود مهمان غیبی را

گران‌خوابی حجاب دولت بیدار می‌گردد

دل روشن ز حرف و صوت هیهات است بگشاید

بر این آیینه عکس طوطیان زنگار می‌گردد

چرا اندیشم از زخم زبان ناصحان صائب؟

که سوهان از درشتی‌های من هموار می‌گردد