گنجور

 
صفایی جندقی

عشقی که به سوز و ساز گردد

افسانه ی آن دراز گردد

طالب مشمر که سوی مطلوب

گامی نسپرده باز گردد

محمود سری که دست آخر

پامال ره ایاز گردد

هر نیک و بدی که با تو درساخت

کارش همه جا به ساز گردد

ناز تو کشد که در دو گیتی

از غیر تو بی نیاز گردد

پست تو کند هر آن که خود را

در پای تو سرفراز گردد

بر خاک درت هوان و خواری

پیرایه غیر و ناز گردد

آهنگ سگان شدن درین کوی

سرمایه ی امتیاز گردد

اسرار غمت هر آنکه بنهفت

سر حلقه ی اهل راز گردد

برما نظری که نیست نادر

گر شاه گدا نواز گردد

آهم بفشان برآتش دل

زان بیش که جان گداز گردد

در وصف وی این غزل صفایی

دیوان ترا طراز گردد