بیا ساقی دمی کم همدمی نیست
نمی در ده که دنیا جز دمی نیست
بیا بنگر که جز آیینه و جام
نشان ز اسکندر و نام از جمی نیست
به جز لعل می آلودت مکیدن
دل مجروح ما را مرهمی نیست
به کوی عشق هر کس ره ندارد
مر او را در دو عالم عالمی نیست
تنی راکز غمت قسمت ندادند
دل شادی و جان خرمی نیست
به جای سبزه جان جوشید ازین خاک
عجب جایی وز یبا سرزمینی است
گدای درگه شیرین کلامان
بود خسرو ور او را درهمی نیست
به چهرت فارغیم از گندم خال
درین جنت همانا آدمی نیست
جز این یک غم که شادی از غم ما
ز بیداد توام دیگر غمی نیست
قلم را زین قضیت قصه مسرای
که در عالم صفایی محرمی نیست
نه دل هم راز خود می پوش هر چند
حکیمی سر نگهداری امینیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدین زاری و بیماری همی زیست
نگفتی کس که بیماریت از چیست
در این محرابگه معبودشان کیست
وزین آمد شدن مقصودشان چیست
نه جان دارد خبر از جان که جان چیست
نه تن را آگهی ازتن که تن کیست
دوام دولت اندر حق شناسیست
زوال نعمت اندر ناسپاسی است
به روز چارشنبه مه سه و بیست
ز روزه خلق اندر بهترین زیست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.