به نام آنک جان را نور دین داد
خرد را در خدا دانی یقین داد
خداوندی که عالم نامور زوست
زمین و آسمان زیر و زبر زوست
دو عالم خلعت هستی ازو یافت
فلک بالا زمین پستی ازو یافت
فلک اندر رکوع استادهٔ اوست
زمین اندر سجود افتادهٔ اوست
ز کفک و خون برآرد آدمی را
ز کاف و نون فلک را و زمی را
ز دودی گنبد خضرا کند او
ز پیهی نرگس بینا کند او
ز نیش پشه سازد ذوالفقاری
چنان کز عنکبوتی پرده داری
ز خاکی معنی آدم بر آرد
ز بادی عیسی مریم برآرد
ز خون مشک و ز نی شکر نماید
ز باران در ز کان گوهر نماید
یکی اول که پیشانی ندارد
یکی آخر که پایانی ندارد
یکی ظاهر که باطن از ظهورست
یکی باطن که ظاهر تر ز نورست
نه هرگز کبریایش را بدایت
نه ملکش را سرانجام و نهایت
خداوندی که اوداند که چونست
که او از هرچ من دانم برونست
چو دید و دانش ما آفریدست
که دانستست او را و که دیدست
ز کنه ذات او کس را نشان نیست
که هر چیزی که گوئی اینست آن نیست
اگرچه جان ما می پی برد راه
ولیکن کنه او کی میبرد راه
چو بی آگاهم از جانم که چونست
خدا را کنه چون دانم که چونست
چنان جان را بداشت اندر نهفت او
که هرگز سر جان با کس نگفت او
تنت زنده بجان و جان نهانی
تو از جان زنده و جان را ندانی
زهی صنع نهان و آشکارا
که کس را جز خموشی نیست یارا
هزاران موی را بشکافتم من
طریق این خموشی یافتم من
چو نتوانی بذات او رسیدن
قناعت کن جمال صنع دیدن
اگر تو راست طبعی در صنایع
برآی از چار دیوار طبایع
خدایت را نیفتادست کاری
چه سازی از طبایع کردگاری
اگر آبست اصل آبی بروبند
فرا آبش ده و لختی بروخند
وگر خاکست در پیش درش کن
بزیر پای خاکی بر سرش کن
وگر باد است بیدادیش پندار
ببادش برده و بادیش پندار
وگر اصل آتش است آبی برو زن
چو آبش بر زدی آتش درو زن
طبیعت راست داری بی ریا باش
طبیعی نیستی مرد خدا باش
چو در هر دو جهان یک کردگار است
ترا با کار چار ارکان چه کار است؟
یکی خوان و یکی خواه و یکی جوی
یکی بین و یکی دان ویکی گوی
یکیست این جمله چه آخر چه اول
ولی بیننده را چشم است احول
نگه کن ذره ذره گشته پویان
بحمدش خطبه تسبیح گویان
زهی انعام و لطف کار سازی
که یک یک ذره را با اوست رازی
زهی اسم و زهی معنی همه تو
همی گویم که ای تو ای همه تو
نبینم در جهان مقدار مویی
که آن را نیست با روی تو روئی
اگر با تو نبودی روی ما را
فرو بردی سر یک موی ما را
اگر لطفت نپیوستی به یاری
نبودی ذرهای را پایداری
همه باقی به تست و تو نهانی
درون جان و بیرون جهانی
همه جانها ز تو حیران بمانده
تو با ما در میان جان بمانده
ز راهت حد و پایان کس ندیدست
که تو در جانی و جان کس ندیدست
جهان از تو پرو تو در جهان نه
همه در تو گم و تو در میان نه
نهان و آشکارایی همیشه
نه در جا و نه بر جایی همیشه
خموشی تو از گویایی تست
نهانی تو از پیدایی تست
تویی معنی و بیرون تو اسم است
تویی گنج و همه عالم طلسم است
زهی فر و حضور نور آن ذات
که بر هر ذرهٔ میتابد ز ذرات
ترا بر ذره ذره راه بینم
دو عالم ثم وجه الله بینم
دوی را نیست ره درحضرت تو
همه عالم توی و قدرت تو
ز تو بی خود یکی تا صد بمانده
دو عالم از تو، تو از خود بمانده
وجود جمله ظل حضرت تست
همه آثار صنع و قدرت تست
جهان عقل و جان حیران بمانده
تو در پرده چنین پنهان بمانده
جهان پر نام تو وز تو نشان نه
بتو بیننده عقل و تو عیان نه
عیان عقل و پنهان خیالی
تعالی الله زهی نور تعالی
نبینم جز تو من یک چیز دیگر
چو تو هستی چه باشد نیز دیگر
نکو گوئی نکو گفتست در ذات
که التوحید اسقاط الاضافات
در آن وحدت چرا پیوند جویم
تویی مطلوب و طالب چند گویم
چو من دیبای توحید تو بافم
چنان خواهم که جان را بر شکافم
درآید صد هزاران قالب از خاک
چو اندر تو رسد برسد ز تو پاک
جهانی خلق بودند و برفتند
اگر زشت ارنکو در خاک خفتند
ز چندان خلق کس آگه نگشتند
که چون پیدا شدند و چون گذشتند
اگرچه جمله در پنداشت بودند
چنانک او جمله را میداشت بودند
نه جان دارد خبر از جان که جان چیست
نه تن را آگهی ازتن که تن کیست
نه گوش آگاه از بشنیدن خویش
نه دیده با خبر از دیدن خویش
زفانت را ز گویایی خبر نه
تنت را از توانایی خبر نه
نه آگاهی ازین گشتن فلک را
نه جن و انس و شیطان و ملک را
فرو رفتند بسیاری بدین کوی
بسی دیگر رسیدند از دگر سوی
نه آن کو میرود زین راز آگاه
نه آن کآمد خبر دارد ازین راه
چنان گم کردهاند این سر بی راز
که سر مویی نیاید هیچ کس باز
دری مدروس شد نتوان گشادن
که انگشتی برو نتوان نهادن
بباید داشت گردن زیر فرمان
که جز صبر و خموشی نیست درمان
که دارد زهره در وادی تسلیم
که بادی بگذراند بر لب از بیم
همه جز خامشی راهی نداریم
که یک تن زهره آهی نداریم
ز آدم قطرهٔ را برگزیدست
از آن یک قطره خلقی آفریدست
در آن قطره بسی کردند فکرت
فرو ماندند سرگردان فطرت
فرو شد عقلها در قطرهٔ آب
همه در قطره گشتند غرقاب
هزاران تشنه زین وادی برآیند
برین درگه بزانو اندر آیند
زعجز خویش میگویی تو ای پاک
تویی معروف و عارف ما عرفناک
دو عالم جمله در گفتار ماندند
همه در پردهٔ پندار ماندند
همی گویند ما در جست و جوئیم
ز دیری گاه مرد راه اوئیم
عجائب بین که آمد قطرهٔ آب
که دریایی برد پر در خوشاب
عجبتر این که آمد ذرهٔ خاک
که تا دستش دهد خورشید افلاک
چو داری حوصله از پشهٔ کم
چگونه می در آشامی دو عالم
جگر در خون بسی گردیدهٔ تو
چنان نیست این که اندیشیدهٔ تو
برو سودای بیهوده مپیمای
منه بیرون ز حد خویشتن پای
گلیم عجز در سرکش ز حیرت
چو باران بر رخ افشان اشک حسرت
که در خور نیست حق جز حق ای دوست
چه برخیزد ازین مشتی رگ و پوست
خدا پاک و منزه تو ره خاک
چه نسبت دارد آخر خاک با پاک
اگر موری ز عالم با عدم شد
به عالم در چه افزود و چه کم شد
بسان حلقه سر میزن برین در
که کم ناید برین در از چنین سر
کبود از بهر آن پوشید گردون
که هم چون حلقه زان در ماند بیرون
خدا را چون خدا یک دوست کس نیست
که درخورد خدا هم اوست کس نیست
اگر از تو کسی پرسد چه گوئی
که چیزی گم نکردن می چه جوئی
نخستین یافت باید چون بیابی
چو گم گردد سوی جستن شتابی
گزافست از چنین حسرت سرآمد
بسا جانا کزین حسرت برآمد
همه جانهای صدیقان پر از خون
که میداند که سر کار او چون
ببین چندین هزاران سال کابلیس
نبودش کار جز تسبیح و تقدیس
همه طاعات او بر هم نهادند
ز استغنای خود بر باد دادند
دلش خونابه جای محنت آمد
تنش دستار خوان لعنت آمد
ز استغنای حق گر یاد داریم
سر وادی بی فریاد داریم
جگر خون میشود زین یاد ما را
ز استغنای حق فریاد ما را
باستغنا اگر فرمان درآید
همه اومید معصومان سرآید
چو فردا پیش آن ایوان عالی
فرو کوبند کوس لایزالی
که دارد در همه آفاق زهره
که عرضه دارد این نقد نبهره
خدا را کبریای بی نیازیست
ترا جز نیستی هیچ این چه بازیست
تو میخواهی بتسبیح و نمازی
که خشنود آید از تو بی نیازی
نمازت توشه راه درازست
ولی او ازنمازت بی نیازست
جوانمردا یقین میدان بتحقیق
که گر تکلیف کردت داد توفیق
اگر توفیق حق نبود مددگر
نگردد هیچکس هرگز مسخر
زهی رتبت که از مه تا بماهی
بود پیشش چو از موی سیاهی
زهی قدرت که از قدرت نمایی
ز یک سر موی صد صنعت نمایی
زهی عزت که چندان بینیازیست
که چندین عقل و جان آنجا ببازیست
زهی حشمت که گر بر جان درآید
بهر یک ذره صد طوفان برآید
زهی سبقت که با آن اولیت
ندارد هیچ موجودی معیت
زهی وحدت که مویی درنگنجد
در آن وحدت جهان مویی نسنجد
زهی نسبت که در چل صبح ایام
بدست خویش بستی چینه بردام
زهی رحمت که گر یک ذره ابلیس
بیابد گوی برباید ز ادریس
زهی غیرت که گر بر عالم افتد
بیک ساعت دو عالم بر هم افتد
زهی هیبت که گر یک ذره خورشید
بیابد گم شود در سایه جاوید
زهی حجت که اندر هیچ رویی
بننشیند کسی را بر تومویی
زهی حرمت که ازتعظیم آن جاه
ندارد کس ورای تو در آن راه
زهی ملکت که واجب گشت لابد
که نه نقصان پذیرد نه تزاید
زهی قدرت که گر خواهد بیک دم
زمین چون موم گرداند فلک هم
زهی شربت که در خون می زند نان
به امید سقیکم ربکم جان
زهی آیت که بنمایی چو خواهی
ز یک یک ذره خورشید الهی
زهی فرصت که درعالم فروزی
به آه بی دلی عالم بسوزی
زهی شفقت که بر ما جاودانی
تو دادی مادران را مهربانی
زهی مهلت که چون هنگام آید
به مویی عالمی در دام آید
زهی وقتی که در وقت اسیری
جهانی را بسر مویی بگیری
زهی نعمت که چندان شد ملازم
که شکرش هم تو دانی گفت دایم
زهی شدت که در حجت گرفتن
نه برگ خامشی نه روی گفتن
زهی رخصت که گرراهی نبودی
کسی را زهرهٔ آهی نبودی
زهی فرقت که بسیاری دویدند
ندیدندت ولیکن نایدیدند
زهی راحت که قدوسان اعلی
همی نازند دایم زان تجلی
زهی لذت که پاکان مطهر
کنند از وی مشام جان معطر
همه بیچارهایم و مانده بر جای
برین بیچارگی ما ببخشای
چو درگهواره گور اوفتادیم
چو طفلان ما در آن عالم بزادیم
شده آن گور چون گهوارهٔ تنگ
کفن بر دوش ما پیچیده چون سنگ
درون آیند دو زنگی پر از زور
بجنبانند ما گهواره گور
چو طفلان مادران سخت و تنگی
بلرزیم از نهیب و سهم زنگی
نه ما را مادری نه مهربانی
بگردانیده روی از ما جهانی
ز ما ببریده هم بیگانه هم خویش
چو طفلان ما و راهی سخت در پیش
چو طفلان جهان نادیده باشیم
زهی سختا که ماترسیده باشیم
چو ما یک ساعتی باشیم در خاک
از آن زنگی نگه مان دار ای پاک
بما گویند من ربک و ما دین
خدایا از تو میخواهیم تلقین
چو خود ما را بپروردی باعزاز
مده ما را بدست زنگیان باز
اگر ما را نیاموزی تو گفتار
درازا منزلا ومشکلا کار
بماند تا ابد این درد با ما
ندانم تا چه خواهد کرد با ما
خداوندا همه سرگشتگانیم
مصیبت دیده و آغشتگانیم
ز سر تا پا همه پیچیم بر پیچ
چه سر چه پا همه هیچیم بر هیچ
نداری دل که در دلداری ما
دمی دل سوزدت بر زاری ما
دلت چون نیست چون سوزد ز زاری
چه میگویم همه دلها تو داری
خداوندا منم بیچاره مانده
درین فکرت دلی صد پاره مانده
تنم را گرچه نیست از تو نشانی
ولی غایب نهٔ از جان زمانی
تویی در ضمن سر عقل و جانم
چنین گوهر فشان زان شد زبانم
تویی فی الجمله مستغنی ز عالم
سخن کوتاه شد والله اعلم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن در قالب شعر به عظمت و یکتایی خداوند پرداخته و بیانگر این واقعیت است که تمامی موجودات و عالم هستی به وجود او وابستهاند. خداوند به عنوان منبع نور، قدرت، علم و رحمت توصیف شده و تمام پدیدهها و جانداران پیش او در مقایسه با عظمت و بزرگیاش ناچیزند. شاعر از کنه وجود خداوند سخن میگوید که نمیتوان به طور کامل او را شناخت و تنها میتوان به جمال و آثارش نظر کرد. همچنین، انسانها به دلیل ناتوانی از درک حقیقت و وجود خدا، در جستجوی او همواره با مشکلات و کاستیها مواجهاند. در نهایت، دعوت به خاموشی و تسلیم در برابر این عظمت و پرستش او از مطالب اصلی متن است.
هوش مصنوعی: به نام خدایی که روح را روشنایی دین بخشید و عقل را به یقین در شناخت خدا توانا کرد.
هوش مصنوعی: خداوندی که مشهور و معروف در علم و دانش است، همان کسی است که زمین و آسمان تحت فرمان او هستند و همه چیز در دست او میچرخد.
هوش مصنوعی: دو عالم از وجود او لباس هستی را گرفتند؛ آسمان برتری خود را از او به دست آورد و زمین پستی و خضوعش را از او دریافت کرد.
هوش مصنوعی: جهان به خاطر عظمت و بزرگی او، در حال بندگی و عبادت است؛ ستارگان در آسمان به مانند رکوع افتادهاند و زمین به حالت سجود در آمده است.
هوش مصنوعی: انسان از سختیها و چالشها برمیخیزد و با تلاش و کوشش میتواند به آسمانها و زمین دست یابد.
هوش مصنوعی: از دودی که در گنبد سبز وجود دارد، او به دنبال یک نرگس بینا میگردد.
هوش مصنوعی: از نیش پشه، ذوالفقار به دست میآید، مانند اینکه کسی از عنکبوت، پردهای میسازد.
هوش مصنوعی: انسان از خاک به وجود میآید و عیسی از مریم به شکل معجزهای متولد میشود.
هوش مصنوعی: از خون مشک و نی شیرین، عطر و بوی خوشی بهوجود میآید. باران هم از دل زمین، جواهرات و زیباییها را بیرون میآورد.
هوش مصنوعی: یک نفر در شروع کار به هیچ عنوان مشخص نیست و دیگری در انتها هم هیچ نشانهای از پایان ندارد.
هوش مصنوعی: یک نفر هست که ظاهرش نمایان است و باطنش از آن ظاهر به وجود آمده، و یک نفر دیگر هست که باطنش پنهانتر است اما نورش روشنتر از همه چیز به چشم میآید.
هوش مصنوعی: نه کسی میتواند آغاز و پایان عظمت او را بشناسد و نه میتوان برای سلطنتش زمانی مشخص کرد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که خداوندی وجود دارد که فراتر از تمام علم و درک من است. او دانای کل است و هر آنچه که من میدانم، محدود و دور از فهم اوست.
هوش مصنوعی: دانش و بینش ما به خاطر این است که او (خدا) دانا و بینا است و میداند که چه کسی را دیده و چه کسی نمیدیده است.
هوش مصنوعی: هیچکس به عمق واقعی او پی نبرده است، چرا که هر عبارتی که دربارهاش بگوییم، نمیتواند به درستی او را توصیف کند و به حقیقت او نزدیک نشود.
هوش مصنوعی: هرچند که روح ما به راههای درست آگاه است، اما هیچکس به عمق حقیقت آن دسترسی ندارد و نمیتواند بهطور کامل راه را بشناسد.
هوش مصنوعی: وقتی که من از خویشتن و جان خود بیخبرم، چگونه میتوانم حقیقت خدا را درک کنم؟ چرا که اگر نمیدانم خودم چگونهام، چگونه میتوانم بفهمم خدا چیست؟
هوش مصنوعی: او به قدری جان خود را در دل پنهان کرده بود که هرگز آن را با کسی در میان نگذاشت.
هوش مصنوعی: بدن تو زنده است و جان تو پنهان است، اما تو از زندگی این جان آگاه نیستی.
هوش مصنوعی: آفرینش خداوند به طور پنهان و آشکار زیباست و هیچکس جز سکوت نمیتواند قدرت و عظمت او را درک کند.
هوش مصنوعی: من هزاران رشته مو را باز کردهام و در این میان، راهی به سوی سکوت را پیدا کردهام.
هوش مصنوعی: اگر نمیتوانی به ذات او دست یابی، از زیباییهای آفرینش لذت ببر.
هوش مصنوعی: اگر تو در کارها و هنرها استعداد داری، از محدودیتهای طبیعی خود فراتر برو و به سمت موفقیت حرکت کن.
هوش مصنوعی: اگر خداوند کاری نکرده، تو هم از طبیعت چه کاری برمیآید؟
هوش مصنوعی: اگر درختی میوههای آبی دارد، آن را بچینید و به آن توجه کنید، اما کمی هم با خنده از کنار آن بگذرید.
هوش مصنوعی: اگر خاکستر را در جلوی درش بریزید، زیر پایش قرار خواهد گرفت و بر سرش سرد خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر باد وجود دارد، بیداد آن را به خیال خود به باد میسپارد و مانند باد میپندارد.
هوش مصنوعی: اگر اصل آتش وجود داشته باشد، آب را به او بزن. وقتی آبش را بر زدی، آتش را در آن خاموش کن.
هوش مصنوعی: اگر به طبیعت واقعی خود وفادار باشی و در تعاملاتت صادقانه رفتار کنی، نشانه این است که انسان نیکسرشتی هستی. باید تلاش کنی تا همان مرد خدا باشی و در زندگیات با صفا و بیریا عمل کنی.
هوش مصنوعی: اگر در هر دو جهان یک خداوند واحد وجود دارد، پس تو با چار پایههای دنیا چه نیازی داری؟
هوش مصنوعی: یک نفر را بخوان، یکی را بخواه، یکی جویی کن، یکی را ببین، یکی را بشناس و یکی را بگو.
هوش مصنوعی: این جمله در نهایت با یکدیگر یکی است، اما بینندگان به سبب دیدگاههای متفاوت خود، برداشتهای مختلفی از آن دارند.
هوش مصنوعی: به هر ذره توجه کن که در حال حرکت است و با شکرگزاری مشغول ذکر و تسبیح خداوند میباشد.
هوش مصنوعی: چه نعمت و لطف بزرگ است، آن کارسازی که هر ذرهای از وجود را با او راز و رمزی است.
هوش مصنوعی: ای کاش نام و مفهوم تو، هر دو، وصفی از تو باشند، چرا که من فقط از تو سخن میگویم، ای تو که هستی همه چیز.
هوش مصنوعی: نمیخواهم در دنیا چیزی ببینم که ارزشش حتی به اندازه یک موی بدن تو هم نباشد.
هوش مصنوعی: اگر تو در زندگیام حضور نداشتی، به خاطر یک تار موی تو، تمام شادابی و زیباییام را از دست میدادم.
هوش مصنوعی: اگر لطف تو به یاریام نمیرسید، حتا ذرهای از مقاومت و استقامت در من وجود نداشت.
هوش مصنوعی: همه چیز به تو وابسته است، و تو در عمق وجود آدمی پنهان هستی، در حالی که بیرون از آن نیز حضور داری.
هوش مصنوعی: همهٔ موجودات از شگفتی و حیرت به وجود تو در حیرتاند، ولی تو خود در میان ما قرار داری و هنوز زندهای.
هوش مصنوعی: هیچ کس نتوانسته است حد و مرزی برای راه تو تعیین کند، زیرا تو خود در زندگی و جان هستی و هیچ کس دیگری هم نتوانسته است تو را بشناسد.
هوش مصنوعی: جهان به خاطر وجود تو شکل گرفته و تو در این دنیا هستی، اما همه چیز در تو غرق نشده است و تو نیز تنها در میانه این دنیا قرار داری.
هوش مصنوعی: وجود چیزها گاهی در پنهانی و گاهی در نمایان بودن، همواره در حال تغییر و تحول است و هیچگاه ثابت و ایستا نیست.
هوش مصنوعی: سکوت تو به نوعی از بیان تو نشأت میگیرد و راز و رمزی که در وجود توست، از جلوهگری و ظاهر تو ناشی میشود.
هوش مصنوعی: تو اصل و حقیقت هستی و آنچه در بیرون وجود دارد تنها نام و ظاهر است. تو همان گنجینهای هستی و همه جهان شبیه یک راز و جادو به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: خوشا به حال آن نور و وجودی که بر هر ذرهای از جهان میتابد و درخشش و زیبایی خود را بر همه موجودات پخش میکند.
هوش مصنوعی: من در هر ذره از وجود تو، راهی به دو جهان میبینم و در نهایت، وجه خدا را مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: در حضور تو جایی برای دویدن نیست؛ همه جا تویی و قدرت تو برقرار است.
هوش مصنوعی: از تو بیاختیار کسی وجود دارد که برای دو جهان کافی است، اما تو هنوز خودت را فراموش کردهای.
هوش مصنوعی: وجود هر چیز به نوعی نشان از وجود خداوند و قدرت او دارد و تمام آثار آن نیز از کسب و خلق او ناشی میشود.
هوش مصنوعی: در جهان، عقل و روح در حیرت و سردرگمی قرار دارند، زیرا تو در پس پردهای پنهان ماندهای.
هوش مصنوعی: جهان پر از نام تو و نشانههای توست، اما عقل نمیتواند تو را ببیند و تو خودت در دسترس نیستی.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که عقل و درک روشن، در عین حال که به وضوح دیده میشود، از خیالی عمیق و عالی بهرهمند است. همچنین، با اشاره به نور و عظمت، به زیبایی و والایی خرد و تفکر تأکید میشود.
هوش مصنوعی: من هرگز نمیخواهم چیزی جز تو ببینم، زیرا اگر تو اینقدر خاص و بینظیری، چیز دیگری به خوبی تو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: زیبایی درستی زبان به خودی خود وجود دارد، چرا که وحدت به معنای سقوط اضافهها و تفکیکهاست.
هوش مصنوعی: در آن یکپارچگی چرا به دنبال پیوند میگردم، تویی که هم خواسته و هم جستجو شده است، چند بار باید این را بیان کنم؟
هوش مصنوعی: اگر من مانند دیبا (پارچهای بافته شده) در توحید تو به کار مشغول شوم، بنابراین آنچنان عمل خواهم کرد که جانم را نیز به این کار تقدیم کنم.
هوش مصنوعی: وقتی که تو از خاکی به عالم پاکی و معنویت میرسی، به بیان دیگر، از وجود تو صدها هزار صورت مختلف شکل میگیرد و ظهور پیدا میکند.
هوش مصنوعی: مردم زیادی در این دنیا بودند که اکنون از بین رفتهاند، اگر هم در خاک خوابیده باشند، هیچ ایرادی ندارد.
هوش مصنوعی: از آن همه آدم، هیچکس نفهمید که کی به دنیا آمدند و کی از دنیا رفتند.
هوش مصنوعی: اگرچه همه به نظر میرسیدند که او تمام آنها را در دست نگهداشته، اما واقعیت چیز دیگری بود.
هوش مصنوعی: نه روح از حال روح باخبر است که روح چیست، و نه بدن از حال بدن باخبر است که بدن کیست.
هوش مصنوعی: نه گوش من از شنیدن صدای خود آگاه است و نه چشمانم از دیدن خود باخبر.
هوش مصنوعی: از سخن تو خبر دارم، اما از بدن تو و قدرت آن اطلاعی ندارم.
هوش مصنوعی: نه از تغییرات و چرخشهای این جهان باخبریم، نه از موجودات روحانی و جسمانی، همچون جن و انسان، شیطان و فرشتگان.
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد در این مسیر غرق شدهاند و عدهای دیگر از مسیرهای مختلف به آن جا رسیدهاند.
هوش مصنوعی: نه کسی که از این راز آگاه است، میرود و نه کسی که خبر دارد از این راه، به کجا میرود.
هوش مصنوعی: آنقدر راز این موضوع پنهان است که حتی یک تار موی آن را هم نمیتوان پیدا کرد و به حقیقت نزدیک شد.
هوش مصنوعی: درهای مدروس بهسادگی گشوده نمیشوند و نمیتوان به راحتی انگشتی بر روی آن گذاشت.
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن آرامش و حل مشکلات، باید خضوع و اطاعت را در نظر داشته باشیم، چرا که تنها راه حل واقعی، صبر و سکوت است.
هوش مصنوعی: شخصی در وضعیتی قرار دارد که در دلش شجاعت و جسارت وجود دارد، اما از ترس و اضطراب به دقت رفتار میکند و نمیخواهد در برابر خطرات قرار گیرد.
هوش مصنوعی: همه ما جز سکوت راهی نداریم، چرا که هیچ کس جرأت بیان آه و نالهاش را ندارد.
هوش مصنوعی: از آدم تنها یک قطره را انتخاب کرده و از آن یک خلق جدید را به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: در آن قطره، تفکر و اندیشههای زیادی شکل گرفت و باعث شد که انسانها در درک nature و ذات خود دچار سردرگمی شوند.
هوش مصنوعی: عقلها در یک قطره آب غرق شدند و همه در آن قطره غرق شدند.
هوش مصنوعی: هزاران انسان نیازمند از این سرزمین به سوی این درگاه خواهند آمد و در برابر آن به زانو در خواهند آمد.
هوش مصنوعی: تو از ناتوانی خود سخن میگویی، در حالی که تویی پاک و معروف، و ما به شناخت تو نائل نمیشویم.
هوش مصنوعی: تمامی موجودات و افراد در دو عالم، در گفتار و سخن خود متوقف شدند و همه به نوعی در عالم خیال و تصورات خود گرفتار شدند.
هوش مصنوعی: آنها میگویند که ما در تلاش و کاوشی هستیم و از زمانهای گذشته در این مسیر هستیم.
هوش مصنوعی: ببین چه شگفتانگیز است که یک قطره آب میتواند به دریایی بزرگ پرواز کند و در خوشاب (آب خوش) فرود آید.
هوش مصنوعی: عجیب است که ذرهای از خاک به جایی میرسد که بتواند از خورشید آسمانها بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: وقتی که از یک چیز کوچک و بیاهمیت مثل پشه خسته و بیحوصلگی هستی، چگونه میتوانی از دو جهان لذت ببری و شادی را بچشید؟
هوش مصنوعی: دل من به خاطر تو در عذاب و رنج فراوانی است، اما این حالت و عمق این درد به اندازهای که تو فکر میکنی نیست.
هوش مصنوعی: به دنبال آرزوهای بیمعنا نرو و از مرزهای وجود خود خارج نشو.
هوش مصنوعی: در اینجا عجز و ناتوانی شخص به شکل گلیمی درهم و برهم به تصویر کشیده شده است. این شخص از حیرت و ناامیدی خود اشک میریزد، چنان که باران بر چهره او میافتد و این اشکها نشاندهنده حسرت او هستند.
هوش مصنوعی: در زندگی، تنها حقیقت و واقعیت ارزش دارد و هیچ چیزی جز آن اهمیت ندارد. بنابراین، هیچ چیزی که از ترکیب این جسم و پوست به دست میآید، ارزشی ندارد.
هوش مصنوعی: خداوند پاک و بینقص است، پس ارتباط خاک و چیزهای نجس با او چه معنایی دارد؟
هوش مصنوعی: اگر موجودی مانند موری از دنیا برود و به دنیای عدم برود، در اینجا به جهان چه چیزی اضافه یا کم شده است؟
هوش مصنوعی: مانند حلقهای که دور سر میچرخد، برای این در میچرخم، زیرا بر این در از چنین گردشی کم نمیشود.
هوش مصنوعی: آسمان به رنگ آبی درآمده است تا مانند یک حلقه، چیزهایی را که درون آن است، از بیرون جدا کند.
هوش مصنوعی: هیچ دوستی مثل خدا وجود ندارد و او یگانه است؛ هیچ کس دیگر قابل قیاس با او نیست.
هوش مصنوعی: اگر کسی از تو بپرسد چرا چیزی را گم نکردهای، چه جوابی خواهی داد؟
هوش مصنوعی: اولین چیزهایی که پیدا میشوند، باید به دنبال آنها بروی. وقتی چیزی گم میشود، نباید زیاد عجله کنی برای پیدا کردنش.
هوش مصنوعی: حسرتی که از دست رفته، بیمورد و بیفایده است؛ زیرا بسیاری از عزیزان بر اثر چنین حسرتی از این دنیا رفتهاند.
هوش مصنوعی: همه دلهای پاک و راستین پر از درد و رنج هستند و هیچکس نمیداند که او در نهایت چه سرنوشتی خواهد داشت.
هوش مصنوعی: ببین، چندین هزار سال است که جاندار تاریکی، جز ذکر و ستایش کار دیگری نداشت.
هوش مصنوعی: همه عبادتها و اعمال نیک آنها را به خاطر خودبزرگبینی و بینیازیشان خراب کردند.
هوش مصنوعی: دل او به شدت غمگین و پریشان شده است و بدنش هم به خاطر مشکلات و رنجها، در حال نابودی و مصیبت است.
هوش مصنوعی: اگر به بی نیازی خدا توجه کنیم، در جایی قرار میگیریم که هیچ صدایی از فریاد و ناله در آن نیست.
هوش مصنوعی: دل ما از یاد تو به درد میآید و به خاطر بینیازی حق، فریاد میزنیم.
هوش مصنوعی: اگر انسان به خودکفایی برسد و مستقل شود، تمامی امیدهای او از معصومان و افراد معصوم به پایان میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی فردا در آن ایوان بلند و باشکوه را به صدا درآورند، دیگر هیچ چیز باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: در تمام عالم، کسی وجود دارد که میتواند این ارزش را به نمایش بگذارد و به دیگران نشان دهد.
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ و بینیاز است و به هیچ چیز وابسته نیست. تنها چیزی که برای تو باقی مانده، نبود و عدم است. این وضعیت چه نوع بازی و سرگرمی است؟
هوش مصنوعی: تو به دنبال عبادت و دعا هستی که خداوند از آن خرسند شود و به نیازهای تو پاسخ دهد.
هوش مصنوعی: نماز تو برای سفرهای دورانی که در پیش داری، وسیلهای مفید است، ولی او به عبادت تو نیازی ندارد.
هوش مصنوعی: ای جوانمردان، بدانید به درستی که اگر شما وظیفهای را بر عهده گرفتید، باید امیدوار باشید که خداوند به شما موفقیت عطا کند.
هوش مصنوعی: اگر کمک الهی نباشد، هیچکس نمیتواند به کسی کمک کند یا بر او تسلط یابد.
هوش مصنوعی: چه رتبه و منزلتی دارد که از ماه تا روزی برای او کوچکتر از موی سیاه است.
هوش مصنوعی: اینان چه قدرتی است که تنها با یک تار مویش، صد هنر و توانایی را نشان میدهد!
هوش مصنوعی: عزت و بزرگیای وجود دارد که به حدی از بینیازی رسیده است که میتواند بسیاری از عقلها و جانها را در خود فرود آورد و از دست بدهد.
هوش مصنوعی: عجب جاه و مقام بزرگی! اگر این عظمت بر جان انسان تسلط یابد، برای یک ذره کوچک از آن، صد طوفان به پا خواهد شد.
هوش مصنوعی: عجب فضیلتی که هیچ موجودی نمیتواند به آن دست یابد و در این زمینه با او مقایسه شود.
هوش مصنوعی: عجب از این وحدت که هیچ چیز، حتی یک مو، در آن نمیتواند جا بگیرد و همچنین تمام جهان هم نمیتواند به اندازه یک مو در آن جای بگیرد.
هوش مصنوعی: شگفتا از ارتباطی که در صبح زود ایام بدست خودت به یادگار گذاشتی و در دل من دوستی و محبت پروراندی.
هوش مصنوعی: خوشا به حال رحمت که اگر حتی یک ذره از ابلیس پیدا شود، باعث میشود بگوید که او برتر است از ادریس.
هوش مصنوعی: عجب از غیرتی که اگر بر عالم حاکم شود، در یک لحظه دو عالم را به هم میریزد.
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و عظمت یک موجودیت اشاره دارد. به گونهای که اگر حتی یک ذره از نور خورشید به آن برسد، در سایه ابدی گم میشود. این نشاندهندهی قدرت و اثرگذاری بالای آن موجودیت است که حتی نور عظیمترین ستارهها هم در برابرش ناپدید میشود.
هوش مصنوعی: خوشا به حال دلی که هیچ کس را نتواند بر او تسلطی داشته باشد یا به او آسیب برساند.
هوش مصنوعی: چه نیکو است حرمت و احترام، چون هیچ کس بالاتر از تو در این زمینه نیست و کسی نمیتواند به مقام تو برسد.
هوش مصنوعی: بسیار خوشبخت است آن سرزمین که به ضرورت، نه کمبود میشود و نه افزوده میگردد.
هوش مصنوعی: چه نیرویی! اگر بخواهد، در یک لحظه میتواند زمین را مانند موم نرم کند و آسمان را هم به حرکت درآورد.
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی از شربت یا نوشیدنی اشاره دارد که به شدت تأثیرگذار است و به انسان انرژی و امید میبخشد. در اینجا، به امید اینکه آن نوشیدنی زندگی را احیا کند و به انسان قوت و جان بخشیده شود، اشاره شده است. این بیان حس تب و شوق را به تصویر میکشد که به فرد کمک میکند امید و انرژی را در زندگی خود پیدا کند.
هوش مصنوعی: عجب نشانهای که هر زمان بخواهی، میتوانی از هر ذرهای، تجلی و نور خداوندی را ببینی.
هوش مصنوعی: چه لحظهای عالی که در این جهان بخواهی با آهی از دلتنگی، جهانی را به آتش بکشی و احساسات خود را آزادانه بیان کنی.
هوش مصنوعی: چقدر خوب است که تو به ما محبت جاودانهای بخشیدی، مانند مهربانی مادران.
هوش مصنوعی: چه زمانی شگفتانگیز که وقتی وقتش برسد، به سادگی میتوان جهانی را در دام انداخت.
هوش مصنوعی: چه خوب است وقتی که در زمان اسیری، بتوانی جهانی را تنها با یک مو به دست بگیری.
هوش مصنوعی: ای خوشا نعمتی که آنچنان با تو همراه میشود که خودت نیز میدانی چگونه باید از آن سپاسگزاری کنی.
هوش مصنوعی: به چه شدتی اوضاع به حالت است که نه میتوان سکوت کرد و نه میتوان صحبت کرد.
هوش مصنوعی: چه زیباست که اگر راهی نبود، کسی جرأت ابراز آه و اندوهی نداشت.
هوش مصنوعی: ای کاش فاصلهای که ایجاد شده، باعث نشده باشد که بسیاری از مردم تلاش کنند و تو را نبینند، اما حقیقت این است که آنها واقعاً تو را نمیبینند.
هوش مصنوعی: چه خوش است حالتی که فرشتگان برتر همواره در نعمت و زیبایی ناشی از نور الهی به سر میبرند.
هوش مصنوعی: چقدر زیباست که انسانهای خالص و پاک، بوی خوشی را از این لذت به مشام جان میرسانند.
هوش مصنوعی: همه ما در وضعیتی سخت و ناگواری قرار داریم. از تو خواهش میکنم که به خاطر این وضعیت ناگوار ما را ببخشی.
هوش مصنوعی: زمانی که به دنیا میآییم، مانند کودکانی هستیم که در گهوارهای از زندگی قرار داریم و با ورود به این جهان، به نوعی در حال تجربه مرگ خودمان در دنیای دیگر هستیم.
هوش مصنوعی: گور مانند گهوارهای تنگ شده و کفن بر دوش ما پیچیده است، گویی که سختی و سنگینی را تجربه میکنیم.
هوش مصنوعی: در دل شب، دو زنگ به صدا در میآید که نشانگر قدرت و تحرک است و این صدا ما را به یاد گهواره و آرامش گور میاندازد.
هوش مصنوعی: همچون کودکان با مادران خود که در سختی و تنگی به سر میبرند، از صداها و ترسهای وحشتزا بلرزیم.
هوش مصنوعی: نه مادری داریم که به ما محبت کند، نه مهربانی هست که به ما توجهی نشان دهد. برعکس، جهان از ما روی برگردانده است.
هوش مصنوعی: هم بیگانهها و هم نزدیکان ما از ما جدا شدهاند، مانند کودکانی که در مسیر سختی قرار دارند.
هوش مصنوعی: اگر مانند کودکان بیخبر از دنیا باشیم، چه سخت است که هنوز به این مرحله نرسیدهایم.
هوش مصنوعی: وقتی ما در این دنیای مادی برای مدتی هستیم، دوست داریم که در این زمان تحت نظر و حفاظت تو، ای پاک و بینقص، قرار بگیریم.
هوش مصنوعی: به ما میگویند پروردگارت کیست و دینت چیست، خدایا از تو میخواهیم که ما را راهنمایی کنی.
هوش مصنوعی: اگر تو با محبت و بزرگواری ما را پرورش دادهای، پس ما را به دست کسانی که زنگیان نامیده میشوند نسپار.
هوش مصنوعی: اگر تو ما را آموزش ندهی، گفتارهای طولانی و مشکل دیگر فایدهای نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: این درد همیشه با ما خواهد بود و نمیدانم چه تاثیری بر ما خواهد گذاشت.
هوش مصنوعی: خدایا، ما همه در بلاتکلیفی و سردرگمی هستیم، دچار مشکلات و غمهای زیاد شدهایم و با دردهایمان در هم آمیختهایم.
هوش مصنوعی: ما از سر تا پا در پیچیدگیهای زندگی غرق شدهایم. در این میان، چه سر و چه پا، در واقع هیچ چیز از خود نداریم و همهچیز پوچ است.
هوش مصنوعی: اگر دل نداری که در کنار ما تسلای خاطر بدهی، حداقل دل تو بر حال زار ما بسوزد.
هوش مصنوعی: وقتی دل تو خراب و غمگین است، چگونه میتوانی از درد و اندوه صحبت کنی؟ همه دلها در دست توست.
هوش مصنوعی: خدایا، من در این اندیشه و افکارم در ماندهام و دلم به شدت آسیب دیده و رنجور است.
هوش مصنوعی: بدن من شاید نشانهای از تو نداشته باشد، اما هرگز از جانم دور نیستی.
هوش مصنوعی: تو هستی در دل و جانم، و از این رو زبانم به سخنان زیبایی چون گوهر میدرخشد.
هوش مصنوعی: تو در همه چیز از دنیای کلام بینیازی، سخن به پایان میرسد و خدا داند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.