گنجور

 
سعدی

ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه‌ایم

با خرابات آشناییم از خرد بیگانه‌ایم

خویشتن سوزیم و جان بر سر نهاده شمع‌وار

هر کجا در مجلسی شمعیست ما پروانه‌ایم

اهل دانش را در این گفتار با ما کار نیست

عاقلان را کی زیان دارد که ما دیوانه‌ایم

گرچه قومی را صلاح و نیکنامی ظاهر است

ما به قلاشی و رندی در جهان افسانه‌ایم

اندر این راه ار بدانی هر دو بر یک جاده‌ایم

واندر این کوی ار ببینی هر دو از یک خانه‌ایم

خلق می‌گویند جاه و فضل در فرزانگیست

گو مباش اینها که ما رندان نافرزانه‌ایم

عیب توست ار چشم گوهربین نداری ورنه ما

هر یک اندر بحر معنی گوهر یکدانه‌ایم

از بیابان عدم دی آمده فردا شده

کمتر از عیشی یک امشب کاندر این کاشانه‌ایم

سعدیا گر بادهٔ صافیت باید باز گو:

ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه‌ایم

 
 
 
غزل ۴۶ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۶ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عراقی

نی غلط گفتم که اینجاعاشق و معشوق اوست

گرچه ما از عشق او اندر جهان افسانه‌ایم

ما که‌ایم؟ ازما چه آید؟ تا نپنداری که ما

روی او را آینه،یا زلف او را شانه‌‌ایم

نسیمی

ما مرید پیر دیر و ساکن میخانه‌ایم

همدم دُردی‌کشان و ساغر و پیمانه‌ایم

تا می صاف است و وصل یار و کنج میکده

بی‌نیاز از خانقاه و کعبه و بتخانه‌ایم

تا از روی شمع رخسار تجلی تاب دوست

[...]

نظیری نیشابوری

یک گلیم، اما به رتبت چون خُم و پیمانه‌ایم

مختلف در رنگ و بوییم ارچه از یک دانه‌ایم

سر معبودیم و با شرک خفی هم‌پرده‌ایم

روح مسجودیم و با نَفْسِ دنی هم خانه‌ایم

طبع معشوقی و لاف عاشقی از ما خطاست

[...]

صائب تبریزی

در دل است آن کس که از نادیدنش دیوانه‌ایم

آن که ما را دربه‌در دارد به او هم‌خانه‌ایم

بی‌تکلف یار خود را تنگ در بر می‌کشد

ما در آیین محبت امت پروانه‌ایم

میرزا حبیب خراسانی

نیمه هشیاریم و یک نیم دگر مستانه‌ایم

لطفی ای ساقی که ما محتاج یک پیمانه‌ایم

بیم رسوایی مده ای شیخ ما را بعد از این

سال‌ها شد ما به رندی در جهان افسانه‌ایم

عقل اگر با ما بود از عهد دیرین آشنا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه