گنجور

 
عراقی

محب چون خواهد که مراقب محبوب باشد، چارۀ او آن بود که محبوب را بهرچشمی مراقب باشد و بهرنظری ناظر،‌چه او را در هر علمی صورتی است و در هر صورتی وجهی است، و در همه اشیاء ظهور او را مراقب بود، چه ظاهر همه اشیاء اوست، چنانکه باطن اوست. هوالظاهر و الباطن. هیچ چیز نبیند که او را پیش از آن یا پس از آن یا درآن یا با آن نبیند. محب اینجا بیش خلوت نتواند نشست، عزلت نتواند کرد، چه او را عین اشیاء بیند، مقامی بر مقامی نگزیند، و از هیچ چیز عزلت نتواند کرد؛ چه غایت عزلت آن بود که در خلوتخانه نابود وجود نشیند و از جملۀ اسماء و صفات حق و خلق عزلت گزیند. لیکن پس از آنکه ناظری او جویان منظوری دوست آمد و دانست که مرتبۀ معشوقی را به عاشقی او تعلق گونه‌ای است، عزلت چگونه کند که: الربوبیة بغیر العبودیة محال. اینجا عاشق هم بحسابی درمی‌آید، چه اگر عاشق کرشمۀ معشوقی را قابل نیاید تهی ماند. ان للربوبیة سراً لو ظهر لبطلت الربوبیة، هرچند معشوق را حسن و ملاحت به کمال است و از روی کمال هیچ در نمی‌یابد.

بیت

نی حسن ترا شرف ز بازار من است؟

بت را چه زیان چو بت پرستش نبود؟

اما از روی معشوقی نظارۀ عاشق درمی‌یابد. از سهل پرسیدند که: ما مراد الحق من الخلق؟ گفت: مساهم علیه. حریت اینجا از جانبین متعذر می‌نماید، چه هرجا که نسبت آمد حریت رفت.

بیت

آزادی و عشق چون نمی‌آید راست

بنده شدم ونهادم ازیک سو خواست

حریت مطلق در مقام غنای مطلق یافته شود، والا از روی معشوی،‌ همچنانکه نیاز و عجز عاشق را ناز و کرشمۀ معشوق دریابد همچنین کرشمه و ناز او را نیز طلب و نیاز عاشق بکار آید، و این کار بی‌یکدیگر راست نیاید، اینجا ناز و کرشمه و دلال معشوق با نیاز و تذلل و انکسار عاشق همه آن گوید:

نحن فیاکمل السرور ولکن

لیس الا بکمیتم السرور

دانی چه گفت و شنود می‌رود؟ می‌گوید: هرچند.

بیت

تشریف دست سلطان چوگان بود ولیکن

بی‌گوی، درون میدان، چوگان چه کاردارد؟

شعر

نی غلط گفتم که اینجاعاشق و معشوق اوست

گرچه ما از عشق او اندر جهان افسانه‌ایم

ما که‌ایم؟ ازما چه آید؟ تا نپنداری که ما

روی او را آینه،یا زلف او را شانه‌‌ایم