گنجور

 
نظیری نیشابوری

یک گلیم، اما به رتبت چون خُم و پیمانه‌ایم

مختلف در رنگ و بوییم ارچه از یک دانه‌ایم

سر معبودیم و با شرک خفی هم‌پرده‌ایم

روح مسجودیم و با نَفْسِ دنی هم خانه‌ایم

طبع معشوقی و لاف عاشقی از ما خطاست

طعمه ناریم گر شمعیم اگر پروانه‌ایم

گنج در ویرانه باید کرد پیدا ای عجب

بوالعجب‌تر این که خود گنجیم و خود ویرانه‌ایم

قفل‌ها از ما گشاید فتح‌ها از ما شود

هرکجا تقدیر مفتاح است ما دندانه‌ایم

کاشف نیت چو شکل قرعه ده نقطه‌ایم

رهزن باطن چو فال سبحه صد دانه‌ایم

با بد و نیک ارچه یک‌روییم همچون آینه

در صلاح کار در هم صد زبان چون شانه‌ایم

گر پریشانیم عطر سنبل آشفته‌ایم

ور سیه‌کاریم کحل نرگس مستانه‌ایم

آمدیم از علم در تقریر و سرگردان شدیم

زانکه چشم دهر در خوابست و ما افسانه‌ایم

در طریق بردباری گر «نظیری» عاجزیم

شکر لله در ره وارستگی مردانه‌ایم