نیمه هشیاریم و یک نیم دگر مستانهایم
لطفی ای ساقی که ما محتاج یک پیمانهایم
بیم رسوایی مده ای شیخ ما را بعد از این
سالها شد ما به رندی در جهان افسانهایم
عقل اگر با ما بود از عهد دیرین آشنا
بگذر از ما گو که نیز از خویشتن بیگانهایم
هر کجا زلف بتی، در تار او بند و شکن
هر کجا شمع رخی، بر گرد او پروانهایم
لب به لعل گلرخان بنهاده همچون ساغریم
چنگ در زلف بتان افکنده همچون شانهایم
شیخ بیدین را بگو تکفیر ما نبود سزا
کفر و ایمان در خور عقل است و ما دیوانهایم
سیلِ اَندُه را بگو آبادیِ ما را مده
بیم ویرانی، که از روز ازل ویرانهایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به حالت نیمههشیاری و مستی شاعر اشاره دارد و طلب میکند که ساقی (مربی) به او یک پیمانه بنوشاند. شاعر از ترس رسوایی و پرهیز از قضاوتهای دیگران سخن میگوید و خود را در مقام رند و دیوانهای که از عقل فاصله دارد، معرفی میکند. او به زیبایی و جذابیت معشوق اشاره میکند و خود را شبیه پروانه در اطراف شعلهای میداند. از سوی دیگر، شاعر به نقد دین و عقل میپردازد و بر این باور است که کفر و ایمان به عقل مربوط میشود و او به عنوان یک دیوانه خارج از این محدوده است. در نهایت، او به وضعیت ویرانی و ناامیدی اشاره میکند و از عدم توجه به اندوه و غمهایش میگوید.
هوش مصنوعی: ما نیمه هوشداریم و نیمه دیگر در حال سرخوشی و مستی هستیم. ای ساقی لطف کن که ما به یک جرعه نوشیدنی نیاز داریم.
هوش مصنوعی: ای شیخ، بعد از این همه سال، دیگر نگران رسوایی ما نباش، زیرا ما در این دنیای فریبنده به یک افسانه تبدیل شدهایم.
هوش مصنوعی: اگر عقل و درک ما در کنارمان بود، از سالهای دور و ریشهدار باید بگذرد و بگوید که ما هم از خودمان بیگانهایم.
هوش مصنوعی: هر جا که زلف معشوقی باشد، ما به خاطر زیباییاش گرفتار و محزونیم و هر جا که شمعی با روی زیبا وجود داشته باشد، ما مانند پروانهای دور او میچرخیم.
هوش مصنوعی: لب خود را بر گلچهرهای نهادهام، مانند اینکه در حال نوشیدن از جامی هستم. همچنین، دستانم را در میان زلف معشوق افکندهام، مانند شانهای که در موهای او درگیر شده است.
هوش مصنوعی: به فردی که دین ندارد بگو که ما او را کافر نمیدانیم، زیرا درک مسائل کفر و ایمان وابسته به عقل است و ما خود را دیوانه میدانیم.
هوش مصنوعی: به دیگران بگو که غم و ناراحتیهای زیادی را در زندگی تجربه کردهایم. اجازه نده که ترس از خرابی بیشتر، ما را دچار نگرانی کند، زیرا از ابتدا هم همیشه با ویرانی و ناامیدی دست و پنجه نرم میکردهایم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نی غلط گفتم که اینجاعاشق و معشوق اوست
گرچه ما از عشق او اندر جهان افسانهایم
ما کهایم؟ ازما چه آید؟ تا نپنداری که ما
روی او را آینه،یا زلف او را شانهایم
ساقیا می ده که ما دردی کش میخانهایم
با خرابات آشناییم از خرد بیگانهایم
خویشتن سوزیم و جان بر سر نهاده شمعوار
هر کجا در مجلسی شمعیست ما پروانهایم
اهل دانش را در این گفتار با ما کار نیست
[...]
ما مرید پیر دیر و ساکن میخانهایم
همدم دُردیکشان و ساغر و پیمانهایم
تا می صاف است و وصل یار و کنج میکده
بینیاز از خانقاه و کعبه و بتخانهایم
تا از روی شمع رخسار تجلی تاب دوست
[...]
یک گلیم، اما به رتبت چون خُم و پیمانهایم
مختلف در رنگ و بوییم ارچه از یک دانهایم
سر معبودیم و با شرک خفی همپردهایم
روح مسجودیم و با نَفْسِ دنی هم خانهایم
طبع معشوقی و لاف عاشقی از ما خطاست
[...]
در دل است آن کس که از نادیدنش دیوانهایم
آن که ما را دربهدر دارد به او همخانهایم
بیتکلف یار خود را تنگ در بر میکشد
ما در آیین محبت امت پروانهایم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.