سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۹

در عقدِ بَیْع سرایی مُتَرَدِّد بودم. جهودی گفت: آخر من از کدخدایانِ این محلّتم؛ وصفِ این خانه چنان که هست از من پرس. بخر که هیچ عیبی ندارد. گفتم: به جز آن که تو همسایهٔ منی!

خانه‌ای را که چون تو همسایه است

ده درم سیمِ بد عیار ارزد

لکن امّیدوار باید بود

که پس از مرگِ تو هزار ارزد