سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که زنده ابدست آدمی که کشته اوست
شرابخورده معنی چو در سماع آید
چه جای جامه که بر خویشتن بدرد پوست
هر آن که با رخ منظور ما نظر دارد
به ترک خویش بگوید که خصم عربدهجوست
حقیر تا نشماری تو آب چشم فقیر
که قطره قطره باران چو با هم آمد جوست
نمیرود که کمندش همیبرد مشتاق
چه جای پند نصیحتکنان بیهدهگوست
چو در میانه خاک اوفتادهای بینی
از آن بپرس که چوگان از او مپرس که گوست
چرا و چون نرسد بندگان مخلص را
رواست گر همه بد میکنی بکن که نکوست
کدام سرو سهی راست با وجود تو قدر
کدام غالیه را پیش خاک پای تو بوست
بسی بگفت خداوند عقل و نشنیدم
که دل به غمزه خوبان مده که سنگ و سبوست
هزار دشمن اگر بر سرند سعدی را
به دوستی که نگوید به جز حکایت دوست
به آب دیده خونین نبشته قصه عشق
نظر به صفحه اول مکن که توبرتوست



با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعر سعدی است که به اهمیت عشق و دوستی میپردازد. شاعر میگوید که سفر به سوی دوست هر چقدر هم طولانی باشد، ارزشمند است. او تأکید میکند که کسی که به محبوب نظر دارد، باید خود را از غرور و خودپسندی رها کند. همچنین اشاره میکند که اشک فقیر و دلسوخته، ارزش و معنی دارد و دیدن عشق و زیباییها نباید تنها از منظر ظاهر باشد. شاعر به این نکته میپردازد که در برابر مشکلات و دشمنیها، محبت و دوستی باید در پیش باشد و در نهایت، عشق و ارتباط حقیقی باید در عمق وجود انسانها شکل بگیرد.
هوش مصنوعی: سفر طولانی برای کسی که به دنبال دوست است، سخت نیست؛ زیرا آدمی که به خاطر او جان سپرده، تا ابد زنده خواهد ماند.
معنی: حقیقت، معرفت / سماع: نغمه و آواز -> ٧١/٣ / کنایه: پوست بر خود دریدن (رنج فراوان بردن) / معنی: آن کس که شراب حقیقت و معرفت نوشیده باشد، وقتی که به پایکوبی برخیزد، از شوق، جامه نه، بلکه پوست بر تن خویش خواهد درید. - منبع: شرح غزلهای سعدی
منظور: مقصود و مراد / نظر داشتن: توجه داشتن / عربدهجو: ستیزهجو / جناس اشتقاق: منظور، نظر / مجاز: منظور (معشوق) / معنی: هر کس به چهرهٔ محبوب مورد نظر ما توجهی داشته باشد، باید خویش را فدا سازد، زیرا او چونان دشمنی ستیزهکار و تندخوست. - منبع: شرح غزلهای سعدی
تا: زنهار و آگاه باش / با هم آمدن: جمع شدن / جناس لاحق: حقیر، فقیر / تلمیح: اشاره است به ضربالمثل «قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود» / معنی: مبادا به اشک چشم درویش بیتوجّه بمانی و آن را به چیزی نشماری، از آن روی که قطرات اشک او وقتی به هم پیوست جوی میشود. - منبع: شرح غزلهای سعدی
مشتاق: شیفته و عاشق / که: بلکه / معنی: مشتاق دوست، خود نمیرود، بلکه کمند عشق او را میبرد و دیگر جایی برای اندرزهای نصیحتکنندگان یاوهسرای باقی نمیماند. - منبع: شرح غزلهای سعدی
چوگان و گوی: -> ١٧/١ / کنایه: بر خاک افتاده (عاشقِ زار و ناتوان) / معنی: وقتی در میان راه افتادهای را دیدی، از معشوق که مثل چوگان ضربه زده است بپرس که این افتاده کیست، نه از افتاده که همانند گوی ضربه خورده و حیران است. - منبع: شرح غزلهای سعدی
چرا و چون: بحث و گفتگو، مناقشه و چگونگی / مخلص: خالص و بیریا / تضاد: بد، نیکو / جناس اشتقاق: بکن، میکنی / معنی: چون و چرا کردن و دلیل خواستن، حق بندگان مخلص نیست، اگر تو یکسره با ما بدرفتاری کنی نیکوست، همان کن که خواهی. - منبع: شرح غزلهای سعدی
سرو سهی: ١٣/١٤ / قدر: ارزش واعتبار / غالیه: ٨٩/٦ / تشبیه تفضیلی: برتری قامت و خاک پای معشوق بر سرو و غالیه / ایهام تبادر: راست (مرکّب از «را+است»)، راست در معنی (مستقیم) را به ذهن متبادر میکند. / معنی: کدام سرو راستقامت با بودن راستی قامت تو قدر و منزلتی دارد؟ و کدام غالیه در برابر خاک خوشبوی کوی تو میتواند ادّعای خوشبویی کند؟ - منبع: شرح غزلهای سعدی
خداوند عقل: صاحب عقل، دانا / غمزه: ناز و عشوه، اشاره به چشم و ابرو / خوبان: جمعِ خوب، زیبارویان / کنایه: دل دادن (عاشق و شیفته شدن)، سنگ و سبو (تعبیر از آنکه دو مخالف برابر یکدیگر قرار گیرند، پایداری و فناپذیری) / تشبیه مرکّب: دل به غمزه خوبان دادن به سنگ و سبو مانند شده است. / تضادّ معنوی: سنگ و سبو / معنی: آن که خرد و عقلی داشت، مرا بسیار نصیحت کرد که دل به کرشمه و ناز خوبان دادن، همانند قرار دادن کوزه است در برابر سنگ. (اما دریغا که به نصایح او گوش فرا ندادم!) - منبع: شرح غزلهای سعدی
به دوستی: قسم به دوستی / دوست: معشوق و محبوب / تضاد: دشمن، دوست / جناس زاید: دوستی، دوست / ایهام: بر سر ١-افزون و بیشتر ٢-بر سر و روی. / معنی: اگر بیش از هزار دشمن بر سر سعدی گرد آیند، به دوستی سوگند که او جز حدیث دوست چیزی نخواهد گفت. - منبع: شرح غزلهای سعدی
توبرتو: لابهلا، به دنبال هم، فراوان و بسیار. / تناسب: نوشتن، صفحه / معنی: داستان عشق با اشک خونین نوشته شده است. فقط به صفحهٔ اوّل و آغاز عاشقی منگر، همهٔ آن را مطالعه کن تا دریابی که حکایت عشق لایهبهلایه است و زیر هر لایه سوز و گدازی دیگر وجود دارد. - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست
مرا جفا و وفای تو پیش یکسان است
که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست
مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زادهست
[...]
صباح بر سرم آمد خیالِ طلعتِ دوست
چنان نمود مثالم که خود معاینه اوست
خیال بین که مرا بر خیال میدارد
من آن نیام که بدانستمی خیال از دوست
چنان ز خویش برفتم که در تصرّفِ من
[...]
یکیست فاضل و دانا اصیل و پاک نسب
ولیک هیچ کسش در جهان ندارد دوست
یکیست ناکس و بد اصل و بد رگ و مردود
بهر کجا که رود صدهزارش نیکو گوست
سئوال کردم ازین سر ز پیر دانائی
[...]
درون، ز غیر بپرداز و ساز، خلوت دوست
که اوست، مغز حقیقت، برون از همه پوست
دویی میان تو و دوست هم ز توست، ار نی
به اتفاق دو عالم یکی است، با آن دوست
تو را نظر همگی بر خود است و آن هیچ است
[...]
فراغتیست مرا از جهان و هرچه در اوست
چه باک دارم از اندیشههای دشمن و دوست
مرا اگر چو سخن خلق در دهان گیرند
غریب نیست صدف دایماً پر از لولوست
کسی که از بد و نیک زمانه دست بشست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.