ز من مپرس که در دست او دلت چون است
ازو بپرس که انگشتهاش در خون است
وگر حدیث کنم تندرست را چه خبر
که اندرون جراحت رسیدگان چون است
به حسن طلعت لیلی نگاه مینکند
فتاده در پی بیچارهای که مجنون است
خیال روی کسی در سر است هر کس را
مرا خیال کسی کز خیال بیرون است
خجسته روز کسی کز درش تو بازآیی
که بامداد به روی تو فال میمون است
چنین شمایل موزون و قد خوش که تو راست
به ترک عشق تو گفتن نه طبع موزون است
اگر کسی به ملامت ز عشق برگردد
مرا به هر چه تو گویی ارادت افزون است
نه، پادشاه منادی زده است، می مخورید
بیا که چشم و دهان تو مست و میگون است
کنار سعدی از آن روز کز تو دور افتاد
از آب دیده تو گویی کنار جیحون است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به حال دل مجنون و عشق او اشاره میکند و میگوید که سوال از دل کسی که در عشق بحرانی است، بیفایده است و باید از خود مجنون پرسید که در چه حال است. شاعر به زیبایی لیلی و درد عاشقانهاش اشاره میکند و بیان میکند که هرکس در دل خود فکر کسی را میپروراند، اما او حتی به فکر کسی است که فراتر از خیال است. او منتظر روزی است که محبوبش بازگردد و این را روزی خوش میداند. شاعر همچنین به زیبایی محبوب و عشقش اشاره کرده و میگوید که هیچ گفتگویی درباره عشق به زیبایی او نخواهد بود. در نهایت، همنشینی با محبوب را به نوشیدن می تشبیه کرده و از دوری از او به حسرت میپردازد.
هوش مصنوعی: از من نپرس که وضعیت دلم در دست او چگونه است، بلکه از خود او بپرس که انگشتانش در خون آغشتهاند.
اگر حکایت دل عاشقان رنجور و آزرده را بیان کنم، شخص تندرست و دور از بلای عشق را از آن چه خبر می تواند باشد؟ [ حدیث کردن = سخن گفتن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
آن کسی که در پی مجنون بیچاره افتاده و او را آزار می دهد، به زیبایی لیلی که موجب دیوانگی مجنون شده است، توجّهی ندارد و عشق او را نمی فهمد. [ حُسن طلعت = جمال و زیبایی چهره ] / لیلی و مجنون = لیلی، دختر مهدی بن سعد یا مهدی بن ربیعه بود که مجنون بن قیس بن ملوّح عاشق او شد و در عشق او سر به بیابانها نهاد و در فراق معشوقه شعرها گفت و خاک ها بر سر ریخت. در ادب عرفانی فارسی، لیلی مظهر عشق ربّانی و الوهیت و مجنون مظهر روحِ ناآرامِ بشری که بر اثر دردها و رنج های جانکاه، دیوانه شده و در صحرای جنون و دلدادگی سرگردان است و در جستجویِ وصالِ حق به وادی عشق درافتاده و می خواهد به مقامِ قربِ حضرتِ لایزال واصل شود اما بدین مقام نمی رسد، مگر آن روزی که از قفسِ تن رها شود. از داستان عشقِ لیلی و مجنون شاید بیش از هر داستانِ عشقی دیگری در ادب فارسی سخن گفته شده است. ادب غنایی فارسی و ترکی مملوّ است از داستان این دو دلداده که سرآغاز آن تقریباََ از « لیلی و مجنونِ نظامی گنجوی » است. این اثر بعدها موردِ توجه و تقلید شعرای متعدد قرار گرفته است. ( فرهنگ اساطیر ) - منبع: شرح غزلهای سعدی
هر کسی در ذهن خویش با تصوّر روی دیگری دل خوش دارد، امّا در خاطر من تصوّر کسی نقش بسته است که حتّی خیال هم او را تصوّر نمی کند. [ خیال = تصوّر چیزی در ذهن هنگامی که در پیش چشم نباشد، تصویر معشوق / از خیال بیرون بودن = در خیال نگنجیدن، فوق تصوّر بودن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
روز هر کس که تو به سراغش روی، روزی خجسته و میمون است. زیرا صبح را با رؤیت تو آغاز کردن شگون و میمنت دارد. [ فال = شگون، پیش بینی نیکو / میمون = خوش یُمن و مبارک ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
با چنین شکل و شمایل متناسب و قامت و بالایی که تو داری، اگر کسی به تو عشق نورزد، از ذوق سلیم بی بهره است. [ شمایل = جمع شِمال و شمیله ، در لغت به معنی خوی ها و خصلت هاست، ولی امروزه به معنی چهره و صورت به کار می رود / موزون = متناسب و آراسته / خوش = زیبا و دلپسند ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر کسی با ملامت شنیدن از عشق چشم پوشد، من دوستی و ارادتم نسبت به تو در اثر ملامت کاستی نمی پذیرد. [ ملامت = سرزنش / ارادت = دوستی از روی اخلاص و توجّه خاص ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
مگر نه اینکه پادشاه ندا در داده است که باده منوشید؟ پس بیا تا ما از چشمان مست و لبان چونان مِیِ سرخت مست گردیم. [ منادی زدن = ندا و آواز دادن / مست بودن چشم = خمارآلود بودن چشم / می گون بودن دهان = سرخ بودن لب ها ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
از روزی که سعدی از تو دور افتاده و تو را در کنار خویش ندارد، آن قدر گریسته که پهلوی او مثل ساحل رود جیحون پر آب شده است.[ کنار (مصراع اوّل) = پهلو / کنار (مصراع دوم) = ساحل / جیحون = نام رودی است در آسیای مرکزی به طول 2540 کیلومتر که از دامنه های جبال هندوکش سرچشمه گرفته، مرز بین تاجیکستان و شمال شرقی افغانستان را تشکیل می دهد و به دریاچهٔ آرال می ریزد. ] - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فراق روی تو از شرح و بسط، بیرون است
زما مپرس، که حال درون دل، چون است
به خون نوشتهام، این نامه را که خواهی خواند
اگر چه دود درونم، نشسته در خون است
نکرد آتش شوق درون قلم ظاهر
[...]
مرا که ساغر چشم از غم تو پر خون است
چه جای ساقی و جام و شراب گلگون است
حکایت تو به تفسیر شرح نتوان کرد
که جور و محنت خوبان ز وصف بیرون است
به لب رسید مرا از غم تو جان هرگز
[...]
چمن ز طلعت گل خرم و همایون است
که همچو دولت شه سرور روزافزون است
ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است
به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت
ز جامِ غم، می لعلی که میخورم خون است
ز مشرقِ سرِ کو آفتابِ طلعتِ تو
[...]
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است
به یاد لعل تو، بی چشم مست میگونت
ز جام غم می لعلی که می خورم خون است
ز مشرق سر کوی، آفتاب طلعت تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.