هر کجا تازه بخندید گل رخساری
بر رخم بشکفد از خون جگر گلزاری
عشق بازی به جهان کار چو من بی کاریست
که جزین کار ندانم من ومشکل کاری
بر دل از عشق حرج نیست که نادر یابی
آب بی تیرگی و آینه بی زنگاری
گر تنی داری جانیت بباید ناچار
ور دلی داری نگزیردت از دلداری
اندرین واقعه تنها نه منم در عالم
هر کسی را به حد خویش بود تیماری
همه آفاق دربن حادثه یارند مرا
وین عجیب تر که در آفاق ندارم یاری
چشم من چون گلوی کشته شد از خونین اشک
تا فتادم به کف خیره کشی خونخواری
تا به بازرار غمش دست به سودا بردم
داستانی ست ز من بر سر هر بازاری
طره او ز دو چشمم به حیل خواب ببرد
دل به امید چه دادم به چنان طراری؟
شهر بر هم زد و از شحنه و والی امروز
هیچ کس نی که کند دفع چنان عیاری
بارها در دلم آمد که من این مظلمه را
به در صدره آفاق برم یکباری
قبله و قدوه شاهان جهان نورالدین
که ندارد دو جهان پیش کفش مقداری
آنک حفظش ز پی دفع حوادث هر روز
گرد معموره اسلام کشد دیواری
وانک در کشف حقایق چو زبان بگشاید
آسمان بر در تاویل زند مسماری
ای به وجود تو توانگر شده هر درویشی
وی به توفیق تو آسان شده هر دشواری
بسته چون طوق کبوتر ز مبادی وجود
طوق فرمان تو در گردن هر جباری
عاشق ذکر جمیلی تو و شاهان جهان
در حدیث درمی یا سخن دیناری
چرخ با آن عظمت گشت به جاه تو مقر
بس بود خاصه ز خصمان قوی اقراری
نی غلط می کنم او کیست که خصم تو بود
کوژ پشتی،خرفی،خیره کشی،غداری
حال بدخواه تو گر چون گل نارست رواست
زود باشد که شود در دلش آن گل خاری
آسمان تازه نهالی بدماند ز زمین
آن چه دانی تو که تختی کندش یا داری
سالها حاصل کان ار به هم آرد خورشید
کم ز یک روزه عطای تو بود بسیاری
لاف دریا چه زنم قاعده کان چه نهم؟
گر حدیث کرم و جود تو گویم آری
جاودان فتنه سر از خواب فنا برنارد
تا در آفاق چو حزم تو بود بیداری
پیش رای تو خرد با همه هشیاری خویش
همچنان است که مستی به بر هشیاری
صفت گلبن جاه تو دریغ است دریغ
جز به الحان چو من بلبل خوش گفتاری
شعر بُندار که گفتی به حقیقت وحی است
این حقیقت چو ببینی بود آن پنداری
در نهانخانه طبعم به تماشا بنگر
تا ز هر زاویه ای عرضه دهم بُنداری
این سخن گرچه در او صورت دعوی ست ولیک
عقل داند که برینش نرسد انگاری
یارب این کفر ببین باز که گویی افلاک
بسته اند از بر هر منطقه ای رُنّاری
من که بر خلق به صد گونه هنر دارم فخر
سخره بی هنران گشته نباشد عاری
آب روی از پی نان بیهده دادم بر باد
کاتشم باد چرا خاک نخوردم باری
بعد از ین چون به جناب تو تَولَا کردم
چشم دارم که زچرخم نرسد آزاری
بخت،هر حادثه ای را نهد اکنون عذری
واسمان هر گنهی را کند استغفاری
تا چنان پست نگردد در و دیوار وجود
که نماند ز رسوم و طللش آثاری
خانه عمر تو معمور بماناد که نیز
به ز عدل تو جهان را نبود معماری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر به بیان احساسات عشق و جوانی و تأمل در مشکلات و چالشهای زندگی میپردازد. شاعر با توصیف جوانی و لبخند، نماد زیبایی و عشق را تجلیل میکند، اما همزمان از درد و رنج ناشی از این عشق نیز سخن میگوید. او نسبت به شرایط زندگی و جامعه نگران است و به مشکلکاری خود اشاره میکند. در عین حال، عشق را امری طبیعی میداند که همه انسانها تجربه میکنند.
شاعر به وجود شخصیتی محبوب و قدرتمند اشاره میکند که توانایی ایجاد تغییرات مثبت در جامعه دارد و او را منبعی از امید و دلگرمی میبیند. در پایان، شاعر به فضل و کرم آن شخص تاکید میکند و از خداوند درخواست میکند که عمر خود را با عدل و انصاف بگذراند. این شعر به طور کلی به زیباییهای عشق و چالشهای زندگی بشر میپردازد.
هوش مصنوعی: هر زمان که لبخند تازهای بر چهرهای درخشان ظاهر شود، از عمق درد و رنج درون من، زیبایی و طراوتی شبیه به گلها به وجود میآید.
هوش مصنوعی: عشق ورزیدن به دنیا برای کسی مانند من که کاری ندارد، به مانند این است که جز این کار هیچ هنر و تخصص دیگری نمیشناسم و این موضوع برایم دشوار است.
هوش مصنوعی: عشق، گناهی بر دل نیست، چرا که مانند آب زلال و آینه صاف، بسیار نادر و کمیاب است.
هوش مصنوعی: اگر بدن داری، ناچار باید جانت هم وجود داشته باشد و اگر دلی داری، نمیتوانی از عشق و محبت خود دست بردارید.
هوش مصنوعی: در این شرایط تنها من نیستم، بلکه هر کسی در این دنیا به اندازه قابلیت و ظرفیت خود تحت تاثیر و تذکر قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: همهی دنیا و اتفاقاتش به من کمک میکنند، و این عجیبتر است که من در این دنیا هیچ یاری ندارم.
هوش مصنوعی: چشم من مانند گلوی یک کشته از اشکهای خونین پر شده است، به طوری که به زمین افتادهام و در حال تماشا از منظر یک قاتل خونریز هستم.
هوش مصنوعی: وقتی که به بازار غم او رفتم و به دنبال خرید و فروش بودم، داستانی از من در هر گوشه بازار روایت میشود.
هوش مصنوعی: موهای او با چشمانش خواب را از من میرباید و من با چه امیدی دل را به چنین فریبی سپردم؟
هوش مصنوعی: امروز در شهر هرج و مرج به پا شده و هیچ کس، اعم از شحنه و والی، توانایی مقابله با این بینظمی و افراد قانونشکنی را ندارد.
هوش مصنوعی: بارها در ذهنم آمد که این مشکل را به بالاترین سطح ببرم و یک بار برای همیشه آن را حل کنم.
هوش مصنوعی: شاهان دنیا، نورالدین که به عنوان الگو و پیشوای آنهاست، ارزش و مقامی ندارد که حتی دو جهان در برابر یک کفش او قرار گیرد.
هوش مصنوعی: او برای حفاظت از اسلام، در برابر حوادث روزمره، دیواری میکشد تا آن را حفظ کند.
هوش مصنوعی: اگر انسان در درک حقیقتها زبانش را باز کند، آسمان به سمت تفسیر و بیان معانی عمیق میرود.
هوش مصنوعی: تو باعث شدهای که هر فقیر و درویشی توانگر و بینیاز شود و به لطف تو، هر سختی و مشکلی به راحتی حل شود.
هوش مصنوعی: چون در آغاز وجود، طوقی به گردن کبوتر بسته شده، این نشان میدهد که فرمان تو بر گردن هر قدرت و جباری چنان است که او را به تسلیم وادار میکند.
هوش مصنوعی: من به خاطر زیباییهای تو و سخنان دلنشین شاهان جهان عاشق هستم. در اینجا، سخن از قیمتی به اندازه یک دینار هم هست که نشاندهنده ارزش و اهمیت این یادها و ذکرها است.
هوش مصنوعی: جهان با تمام بزرگیاش به مقام تو احترام میگذارد، بهویژه در برابر دشمنان قوی که به تو اعتراف میکنند.
هوش مصنوعی: من دچار اشتباه نمیشوم، او کیست که دشمن تو باشد؟ کسی که کمرش پیچ خورده، معیوب و دروغگو است و همواره خیانت میکند.
هوش مصنوعی: اگر حال بدخواه تو به خوشی مانند گل نباشد، جای نگرانی نیست؛ زیرا به زودی در دل او آن گل تبدیل به خار خواهد شد.
هوش مصنوعی: در آسمان، جوانهای از زمین به وجود آمده است. تو چه میدانی که آیا این جوانه میتواند به تختی تبدیل شود یا نه؟
هوش مصنوعی: اگر سالها زحمتی مانند نور خورشید را جمع کنیم، باز هم عطای تو به اندازه یک روز ارزشمندتر است.
هوش مصنوعی: چطور میتوانم در مورد وسعت دریاها صحبت کنم، وقتی که نمیتوانم به عظمت و نیکیهای تو اشاره کنم؟ اگر بخواهم از بخشندگی و مهربانی تو بگویم، این خود داستان دیگری است.
هوش مصنوعی: هرگز فتنه و آشوب از خواب فنا بیدار نخواهد شد، مگر آنکه در جهان بیداری و هوشیاری تو مانند حکمت و عقل وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: نظر تو باعث میشود که حتی با تمام عقل و هوش خود، من همچون کسی که مست است، رفتار کنم و نتوانم درست فکر کنم.
هوش مصنوعی: آنی که تو را توصیف کنم، مانند گلستان است و این وصف، خیلی کم است و فقط به زبان من، مانند بلبل خوشصحبت، میتوانم دربارهات سخن بگویم.
هوش مصنوعی: شعری که به زیبایی بیان شده است، در واقع از آن دسته کلامهایی است که همچون وحی به دل، حقیقتی عمیق و فراتر از ظاهر خود را منتقل میکند. اگر این حقیقت را با دقت مشاهده کنی، به وضوح درکش خواهی کرد و دچار توهم و اشتباه نخواهی شد.
هوش مصنوعی: در دل و باطن من نگاهی بینداز تا از هر سو و زوایای مختلفی که دارم، رازها و اسرار خود را به تو نشان دهم.
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که این حرف، هرچند به شکل ادعا به نظر میرسد، اما عقل حکم میکند که این ادعا به آنچه گفته شده، نمیرسد و حقیقتی در آن نیست.
هوش مصنوعی: ای خدا، این نادانی را ببین که انگار آسمانها بر هر نقطهای زنجیر زدهاند و همه چیز در قید و بند است.
هوش مصنوعی: من به خاطر هنرهای زیادی که دارم به دیگران افتخار میکنم، اما بیهنرها هیچگاه نمیتوانند از من دور شوند.
هوش مصنوعی: من برای به دست آوردن نان، آبرویم را به هدر دادم و حالا از خودم میپرسم که چرا یکبار هم خاک را نخوردم.
هوش مصنوعی: پس از این که به سوی تو متوجه شدم، چشمام به آسمان است و امیدوارم که از آنجا مشکلی برایم پیش نیاید.
هوش مصنوعی: سرنوشت هر واقعهای را به حال حاضر نسبت میدهد و در برابر هر گناهی، آسمان به نوعی بخشایش را به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: تا جایی که وجود انسان به حدی پایین و بیارزش نرسد که دیگر اثری از آداب و سنن و زیباییهایش باقی نماند.
هوش مصنوعی: خانه زندگی تو همیشه آباد بماند، زیرا جهان به برکت عدل تو، هیچگاه ویران نخواهد شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای نگاری که ز دل کفر و ز رخ دین آری
دل من بردی و کردی رخ من دیناری
چشم تو دین برباید رخ تو باز دهد
چه بلائی تو که هم دین بر و هم دین آری
گل با خار بود نرگس بی خار بود
[...]
خبر از عیش ندارد که ندارد یاری
دل نخوانند که صیدش نکند دلداری
جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد
تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری
یعلم الله که من از دست غمت جان نبرم
[...]
ای نسیم سحری هیچ سر آن داری
کز برای دل من روی به جانان آری
پیش آن جان و جهان عرض کنی بندگیم
باز بر لوح دلش نقش وفا بنگاری
ور مجالی بودت گو که فلان میگوید
[...]
آخر ای دوست به من به من باز نظر کن باری
چه شود گر شود آسوده ز یاری یاری
گاه گاهی چه شود گر به سرم برگذری
تا مرا هم به خیالت شود استظهاری
ترکِ طوفِ چمن باغِ وفا نتوان کرد
[...]
جهد کردیم بسی تا دو سه روزی ز حیات
دم بر آریم بکام دل خود با یاری
عمر شد در سر این آرزو و دست نداد
آنکه آید بکفم تازه گل بی خاری
من تهیدستم و آزاده چو سرو از پی آن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.