شب فراق نخواهم دَواج دیبا را
که شبدراز بُوَد خوابگاه تنها را
ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند
که احتمال نماندست ناشکیبا را
گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی
روا بود که ملامت کنی زلیخا را
چنین جوان که تویی بُرقعی فروآویز
و گر نه دل برود پیر پای برجا را
تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو
بِبُرد قیمت سرو بلندبالا را
دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم
که بی تو عیش میسر نمیشود ما را
دو چشم باز نهاده نشستهام همه شب
چو فَرْقَدَین و نگه میکنم ثریا را
شبی و شمعی و جمعی چه خوش بود تا روز
نظر به روی تو کوریِّ چشم اعدا را
من از تو پیش که نالم؟ که در شریعت عشق
مُعاف دوست بدارند قتل عمدا را
تو همچنان دل شهری به غمزهای ببری
که بندگان بنی سعد خوان یغما را
در این روش که تویی بر هزار چون سعدی
جفا و جور توانی ولی مکن یارا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل از احساس تنهایی و فراق میگوید و بیتابی خود را به تصویر میکشد. او شب را به خاطر دوری معشوقش وحشتناک توصیف میکند و به تلخی از رفتن دیوانهوار خودش سخن میگوید. شاعر به معشوقش اشاره میکند که اگر او را ببیند و از او ناراحت شود، جای ملامت دارد. او به زیبایی معشوقش که همانند درخت گلی است، اشاره میکند و میگوید که به هر خواستهای از او تن خواهد داد، چون بدون او زندگی برایش ممکن نیست. در پایان، شاعر عشق را با قوانین و رسومی که ممکن است منجر به جفا شود، مقایسه میکند و از معشوقش میخواهد که از ظلم و ستم پرهیز کند.
در شبِ جدایی از یار ، بستر حریر به کارم نمی آید . زیرا شب در خوابگاه عاشقِ تنها به درازا می کشد و بودن لحافِ حریر موجب خوابِ آرام نخواهد شد . [ دواج = لحاف ، بستر و رختخواب / دیبا = حریر و ابریشم ] - منبع : شرح غزلهای سعدی
فقط عاقلان می دانند که عاشق دیوانه چگونه بی قرار و پریشان شده است ، چرا که آدم بی قرار و ناشکیبا نمی تواند این را دریابد . [ احتمال = تحمل و بردباری ] - منبع : شرح غزلهای سعدی
اگر یوسف را ببینی و شیفته نشوی و دستِ خویش را نبری ، آنگاه می توانی زلیخا را از عشق یوسف سرزنش نمایی . [ ترنج : میوه ای است معروف و مشهور و بسیار معطر که از نارنج بزرگتر و از جنس مرکبات است . پوست آن را مربا سازند ، بالنگ ]زلیخا : دختر شاه مغرب به نام طیموس و همسر عزیز مصر موسوم به فوطیفار بود . زلیخا عاشق یوسف بود اما یوسف به عشق او وقعی نمی نهاد . سرانجام کار زلیخا در این عشق به رسوایی کشید . زنان مصر زلیخا را در عشق یوسف نکوهش می کردند . از اینرو ، زلیخا آنان را به تماشای یوسف گرد آورد تا به زیبایی یوسف مقرّ آیند و در عاشقی زلیخا طعن نکنند . زنان به هنگام مشاهدهٔ یوسف در خانهٔ زلیخا ، چنان شیفتهٔ جمالِ او شدند که به جای ترنجی که در دست داشتند ، کف دستِ خود را با کارد بریدند . در آیهٔ 31 سورهٔ یوسف آمده است « چون افسونشان شنید نزدشان کس فرستاد و برای هر یک تا تکیه دهد ، متکایی ترتیب داد و به هر یک کاردی داد و گفت : بیرون آی تا تو را بنگرند . چون او را دیدند ، بزرگش شمردندو دستِ خویش بریدند و گفتند : معاذالله ، این آدمی نیست ، این جز فرشته ای بزرگوار نیست . ( فرهنگ تلمیحات ) - منبع : شرح غزلهای سعدی
بدینسان که تو جوان و زیبایی ، لازم است روی بندی بر چهره بیاویزی ، وگرنه پیرِ استوار و مقاوم نیز دل از کف می دهد و عاشق می گردد . [ برقع = روی بند و نقاب زنان ] - منبع : شرح غزلهای سعدی
تو از لحاظِ زیبایی به سانِ آن درختِ گُلی هستی که راستی و تناسب قد و قامت تو ، سرو بلند بالا را قیمت کاست. منبع : شرح غزلهای سعدی
دیگر با هر چیزی که بگویی یا بخواهی ، مخالفت نشان نمی دهم . زیرا بدون تو شادی برای ما مهیّا نمی شود . [ عیش = شادی و شادمانی ، زندگی خوش / میسر شدن = ممکن گشتن ، مهیا شدن ] - منبع : شرح غزلهای سعدی
در تمام طول شب بیدار نشسته و دیدگانِ خویش را به سانِ فرقدین باز نگه داشته و خوشهٔ پروین را می نگرم ، یعنی انتظار می کشم . [ فرقدین = دو بردارن ، و آن دو ستارهٔ پیشین است از هفت اورنگ کهین یا دب ] دو چشم به غرقدین تشبیه شده است . - منبع : شرح غزلهای سعدی
چه خوش است که در شبی و در پرتو شمعی من و تو با هم باشیم ، و به کوری چشمِ دشمنان ، من تا سحرگاه به چهره ات بنگرم . [ اعدا = جمع عدو ، دشمنان ] - منبع : شرح غزلهای سعدی
من از دستِ تو به نزدِ چه کسی شکایت برم ؟ زیرا می دانم که در قانون و مذهبِ عشق ، محبوب را حتی به خاطر قتل عمدیِ عاشق مواخذه نمی کنند و می بخشایند . [ شریعت = دین و مذهب / معاف = بخشیده و عفو کرده شده / عمدا = از روی قصد و نیت ، بااراده و اختیار ] - منبع : شرح غزلهای سعدی
تو دل مردم شهر را با ناز و غمزه ات چنان می ربایی که گویی بندگان بنی سعد ابوبکر بن سعد زنگی ، سفره عام را غارت می کنند و اثری از آن خوان باقی نمی گذارند . [ غمزه = ناز و عشوه ، اشاره به چشم و ابرو / بنی سعد = مراد سعد بن ابوبکر بن سعد زنگی ، ممدوح سعدی ، که تخلص وی هم از نامِ اوست / خوان یغما = سفره عام که معمولا سلاطین در ایام عید خصوصاََ عید قربان می گستردند و عوام و محتاجان آن را غارت می کردند و نیز گفته اند نزد بعضی از طوایف سپاهی و لشکری ترکان مرسوم بود که هر گاه به میهمانی می رفتند ، پس از خوردن غذا ، آلات و لوازم و پذیرایی را غارت می کردند ، به هر حال خوان یغما اشاره به غارتگری و قتالی ترکان دارد . ]_ غارت کردن دل مردم شهر تشبیه شده به غارت کردن سفرهٔ عام به دستِ بندگان بنی سعد . - منبع : شرح غزلهای سعدی
تو با این شیوه ای که در پیش گرفته ای ، می توانی بر هزار عاشق چون سعدی جور و جفا روا داری . اما ای یار ، چنین مکن . - منبع : شرح غزلهای سعدی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
خوانش آقای رحمتیان
بیت 2 که احتمال نماندست ناشکیبا را – احتمال به صورت اعتماد خوانده شده است.
بیت 7 چو فَرْقَدَین و نگه میکنم ثریا را – فَرْقَدَین به صورت جمع یعنی به کسر دال خوانده شده
خوانش آقای لیله کوهی
بیت 1 که شب، دراز بُود خوابگاه تنها را – خوابگاه باید با کسره اضافه خوانده شود (خوابگاهِ)
خوانش خانم تهرانی نسب
بیت 1 که شب، دراز بُود خوابگاهِ تنها را – خوابگاه باید با کسره اضافه خوانده شود (خوابگاهِ)
خوانش خانم عندلیب
بیت 7 چو فَرْقَدَین و نگه میکنم ثریا را – فَرْقَدَین به صورت جمع یعنی به کسر دال خوانده شده
خوانش خانم بازیان
بیت 7 چو فَرْقَدَین و نگه میکنم ثریا را – فَرْقَدَین به صورت جمع یعنی به کسر دال خوانده شده
خوانش خانم بهمنی
بیت 9 مُعافِ دوست بدارند قتل عمدا را – معاف به سکون (مُعافْ) خوانده شده، باید به کسرۀ اضافه باشد.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همین شعر » بیت ۱
شب فراق نخواهم دَواج دیبا را
که شب، دراز بُوَد خوابگاه تنها را
ز بهر تاج وصال تو سیف فرغانی
(شب فراق نخواهد دواج دیبا را)
دو زلف تو صنما عنبر و تو عطاری
به عنبر تو همی حاجب اوفتد ما را
مرا فراق تو دیوانه کرد و سرگردان
ز بهر ایزد دریاب مر مرا یارا
بمان بر تن من زلف عنبرینت که هست
[...]
اسیر شیشه کن آن جنیان دانا را
بریز خون دل آن خونیان صهبا را
ربودهاند کلاه هزار خسرو را
قبای لعل ببخشیده چهره ما را
به گاه جلوه چو طاووس عقلها برده
[...]
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسّر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طَلعت خویش
بیان کند که چه بودَست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
[...]
به سرنمی شود از روی شاهدان ما را
نشاط و خوش دلی و عشرت و تماشا را
غلام سیم برانم که وقت دل بردن
به لطف در سخن آرند سنگ خارا را
به راستی که قبا بستن و خرامیدن
[...]
زمانه حله نو بست روی صحرا را
کشید دل به چمن لعبتان رعنا را
هوای گل ز خوشی یاد می دهد، لیکن
چه سود چون تو فرامش نمی شوی ما را
ز سرو بستان چندین چه می پرد بلبل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.