گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

زمانه حله نو بست روی صحرا را

کشید دل به چمن لعبتان رعنا را

هوای گل ز خوشی یاد می دهد، لیکن

چه سود چون تو فرامش نمی شوی ما را

ز سرو بستان چندین چه می پرد بلبل

مگر ندید جوانان سرو بالا را

چو می خوری به سرم نیز جرعه می ریز

که مردمی نبود باده نوش تنها را

فروختم به یکی جرعه گنج عقل، آری

شرابخواره نبیند کساد کالا را

نسیم باد صبا از برای جلوه باغ

کشید بر رخ رنگین حریر دیبا را

زمین ز سبزه رنگین به چرخ می ماند

به تار موی بیاویخت جان اعدا را

ز فر مدح تو صد منت است بر خسرو

ضمیر مدح سرا و زبان گویا را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

دو زلف تو صنما عنبر و تو عطاری

به عنبر تو همی حاجب اوفتد ما را

مرا فراق تو دیوانه کرد و سرگردان

ز بهر ایزد دریاب مر مرا یارا

بمان بر تن من زلف عنبرینت که هست

[...]

مولانا

اسیر شیشه کن آن جنیان دانا را

بریز خون دل آن خونیان صهبا را

ربوده‌اند کلاه هزار خسرو را

قبای لعل ببخشیده چهره ما را

به گاه جلوه چو طاووس عقل‌ها برده

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

اگر تو فارغی از حال دوستان یارا

فراغت از تو میسّر نمی‌شود ما را

تو را در آینه دیدن جمال طَلعت خویش

بیان کند که چه بودَست ناشکیبا را

بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

به سرنمی شود از روی شاهدان ما را

نشاط و خوش دلی و عشرت و تماشا را

غلام سیم برانم که وقت دل بردن

به لطف در سخن آرند سنگ خارا را

به راستی که قبا بستن و خرامیدن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
امیرخسرو دهلوی

زهی بریخته بر لاله مشک سارا را

شکسته رونق خورشید گوهر آرا را

اگر ز روی تو شمع هدایتی نبود

ز تیرگی که برون آورد نصارا را؟

به صیت حسن گرفت آن بت سمرقندی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه