زمانه حله نو بست روی صحرا را
کشید دل به چمن لعبتان رعنا را
هوای گل ز خوشی یاد می دهد، لیکن
چه سود چون تو فرامش نمی شوی ما را
ز سرو بستان چندین چه می پرد بلبل
مگر ندید جوانان سرو بالا را
چو می خوری به سرم نیز جرعه می ریز
که مردمی نبود باده نوش تنها را
فروختم به یکی جرعه گنج عقل، آری
شرابخواره نبیند کساد کالا را
نسیم باد صبا از برای جلوه باغ
کشید بر رخ رنگین حریر دیبا را
زمین ز سبزه رنگین به چرخ می ماند
به تار موی بیاویخت جان اعدا را
ز فر مدح تو صد منت است بر خسرو
ضمیر مدح سرا و زبان گویا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیباییهای طبیعت و عشق اشاره دارد. شاعر از گلابیها و چمنزارها و لذتهای زندگی صحبت میکند، اما به یاد محبوبی میافتد که فراموشش کرده و این یادآوری برایش تلخ است. همچنین به بلبل که به سرسبزی و زیبایی جوانان میخواند اشاره میکند و بیان میکند که حتی اگر در خوشیها غرق باشیم، تنهایی و دوری از محبوب همواره حس میشود. شاعر از نیکو فرمودن مدح میگوید و تأکید میکند که ستایش و یاد محبوب همواره دلیلی برای شادکامی است. در کل، شعر احساسات عمیق و تضادهای عشق و زیبایی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: در این فصل جدید، دنیای تازهای بر سرزمین گشوده شده و دل به زیباییهای چمن و بازیگران جوان و دلربا داده است.
هوش مصنوعی: آسمان گل، شادی و سرخوشی را یادآور میشود، اما چه فایده دارد وقتی تو ما را فراموش نمیکنی؟
هوش مصنوعی: بلبل در باغ به درختان سرو توجه نمیکند، زیرا جوانان زیبا و قدبلند را دیده است و نمیتواند از زیباییهای آنها چشم بپوشد.
هوش مصنوعی: وقتی که مینوشی، به یاد من هم جرعهای بریز، چرا که در این دنیا کسی نیست که تنها باشد و تنها بنوشد.
هوش مصنوعی: من یکی از گنجینههای عقل و دانش خود را به یک جرعه فروختم، و این درست است که نوشیدنینوشان هرگز تقاضا و کسادی کالا را نمیبینند.
هوش مصنوعی: نسیم خنک صبحگاهی برای نشان دادن زیبایی باغ، پارچه رنگین و لطیف را به حرکت درآورده است.
هوش مصنوعی: زمین با سبزههای رنگین مانند یک دانه مو به آسمان آویزان میشود و جان دشمنان را تحت تاثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: از زیبایی و جلال تو، بر پادشاه اندیشه، ستایشگر و سخنسرا، هزاران نعمت و سپاس وجود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دو زلف تو صنما عنبر و تو عطاری
به عنبر تو همی حاجب اوفتد ما را
مرا فراق تو دیوانه کرد و سرگردان
ز بهر ایزد دریاب مر مرا یارا
بمان بر تن من زلف عنبرینت که هست
[...]
اسیر شیشه کن آن جنیان دانا را
بریز خون دل آن خونیان صهبا را
ربودهاند کلاه هزار خسرو را
قبای لعل ببخشیده چهره ما را
به گاه جلوه چو طاووس عقلها برده
[...]
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسّر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طَلعت خویش
بیان کند که چه بودَست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
[...]
به سرنمی شود از روی شاهدان ما را
نشاط و خوش دلی و عشرت و تماشا را
غلام سیم برانم که وقت دل بردن
به لطف در سخن آرند سنگ خارا را
به راستی که قبا بستن و خرامیدن
[...]
زهی بریخته بر لاله مشک سارا را
شکسته رونق خورشید گوهر آرا را
اگر ز روی تو شمع هدایتی نبود
ز تیرگی که برون آورد نصارا را؟
به صیت حسن گرفت آن بت سمرقندی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.