گفتم به عقل پای برآرم ز بند او
روی خلاص نیست به جهد از کمند او
مستوجب ملامتی ای دل که چند بار
عقلت بگفت و گوش نکردی به پند او
آن بوستان میوهٔ شیرین که دست جهد
دشوار میرسد به درخت بلند او
گفتم عنان مرکب تازی بگیرمش
لیکن وصول نیست به گَرد سمند او
سر در جهان نهادمی از دست او ولیک
از شهر او چگونه رود شهربند او؟
چشمم بدوخت از همه عالم به اتفاق
تا جز در او نظر نکند مستمند او
گر خود به جای مروحه شمشیر میزند
مسکین مگس کجا رود از پیش قند او؟
نومید نیستم که هم او مرهمی نهد
ور نه به هیچ به نشود دردمند او
او خود مگر به لطف خداوندیای کند
ور نه ز ما چه بندگی آید پسند او؟
سعدی چو صبر از اوت میسر نمیشود
اولیتر آن که صبر کنی بر گزند او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
دلسوز ما که آتش گویاست قند او
آتش که دید دانهٔ دلها سپند او
هر آفتاب زردم عیدی بود تمام
چون بینمش که نیم هلال است قند او
بر چون پرند، لیک دلش گوشهٔ پلاس
[...]
روزی که پسته دید لب همچو قند او
شد خنده زهر در دهن نیم خند او
لیلی وشی که شورش سوادی من ازوست
یک حلقه است چشم غزال از کمند او
جان می دهد به نرگس بیمار خلق را
[...]
پر نارساست سعی تحیر کمند او
ای ناله همتی ز نهال بلند او
برقی به ماه نو زد و گردی به موج گل
از ابروی اشارهٔ نعل سمند او
ناسور را به داغ دوا میکنند و بس
[...]
بندد دل ار چنین خم مشکین کمند او
ای صید دل مجوی خلاصی ز بند او
اندیشهای ز چشم بدش نیست زانکه هست
دایم ز خال چهره بر آتش سپند او
اول به کشور دل من تاخت هر که کرد
[...]
عاشق گریختن نتواند ز بند او
گر شش جهت اسیر بود در کمند او
عاقل اگر چه پند حکیمانه میدهد
عاشق چگونه گوش گذارد به پند او
ای عشق از کدام درختست میوهات
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.