گنجور

 
سعدی

من از اینجا به ملامت نروم

که من اینجا به امیدی گروم

گر به عقلم سخنی می‌گویند

بیم آن است که دیوانه شوم

گوش دل رفته به آواز سماع

نتوانم که نصیحت شنوم

همه گو باد ببر خرمن عمر

دو جهان بی تو نیرزد دو جوم

دوستان عیب و ملامت مکنید

کانچه خود کاشته باشم دروم

من بیچاره گردن به کمند

چه کنم گر به رکابش نروم

سعدیا گفت به خوابم بینی

بی‌وفا یارم اگر می‌غنوم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۴۲۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۲۷ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم